لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.
41. خداوند، روی خطوط کج و معوج، راست و مستقیم مینویسد. (برزیلی)
42. تکامل و حرکت، مبنا و پیش فرض کل وجود است. (انگلس)
43. کسی که دارای عزمی راسخ است، جهان را مطابق میل خویش عوض می کند. (گوته)
44. بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم. (جانسون)
45. اگر میبینی کسی به روی تو لبخند نمیزند علت را در لبان فرو بسته ی خود جستجو کن. (دیل کارنگی)
46. شیرینی یکبار پیروزی به تلخی صد بار شکست میارزد .(سقراط)
47. قطعاً خاک و کود لازم است تا گل سرخ بروید. اما گل سرخ نه خاک است و نه کود (پونگ)
48. ضعیفالاراده کسی است که با هر شکستی بینش او نیز عوض شود. (ادگار آلنپو)
49. لحظه ای که به کمال رسیدم و منور شدم، تمام هستی کامل و منور شد. (بودا)
50. انسان باید از هر حیث چه ظاهر و چه باطن، زیبا و آراسته باشد. (آنتوان چخوف)
51. برای اداره کردن خویش، از سرت استفاده کن و برای اداره کردن دیگران، از قلبت. (دالایی لاما)
52. تمام افکار خود را روی کاری که دارید انجام می دهید متمرکز کنید. پرتوهای خورشید تا متمرکز نشوند نمی سوزانند. (گراهام بل)
53. اگر جانت در خطر بود بجای پنهان شدن بکوش همگان را از گرفتاری خویش آگاه سازی. (ارد بزرگ)
54. اگر در اولین قدم، موفقیت نصیب ما می شد، سعی و عمل دیگر معنی نداشت. (موریس مترلینگ)
55. ما ندرتاً دربار? آنچه که داریم فکر می کنیم، درحالیکه پیوسته در اندیش? چیزهایی هستیم که نداریم. (شوپنهاور)
56. آنکه می تواند، انجام می دهد، آنکه نمی تواند انتقاد می کند. (جرج برنارد شاو)
57. لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم؛ غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند. (دکتر علی شریعتی)
58. بیشترین تأثیر افراد خوب زمانى احساس مى شود که از میان ما رفته باشند. (امرسون)
59. از دیروز بیاموز. برای امروز زندگی کن و امید به فردا داشته باش. (آلبرت انیشتن)
60. پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری، آنست که بعد از هر زمین خوردنی برخیزی. (مهاتما گاندی)
منبع : پرشین اســــتار
تاریخ : شنبه 90/8/28 | 8:28 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
سلاطین موفقیت
امروزه در حدود 24 هزار نفر در سرتاسر جهان برای فروشگاه زنجیره ای بزرگ لندمارک مشغول به کار هستند. گروه فروشگاه های زنجیره ای لندمارک بیش از 800 فروشگاه را در 15 کشور ازجمله کشورهای حوزه خلیج فارس، هندوستان، پاکستان، چین و اسپانیا اداره می کند.
امروزه در حدود 24 هزار نفر در سرتاسر جهان برای فروشگاه زنجیره ای بزرگ لندمارک مشغول به کار هستند. گروه فروشگاه های زنجیره ای لندمارک بیش از 800 فروشگاه را در 15 کشور ازجمله کشورهای حوزه خلیج فارس، هندوستان، پاکستان، چین و اسپانیا اداره می کند
یکی از عوامل مهم موفقیت، شناخت انسان های موفق است. اگر می خواهید یک فعالیت جدید را شروع کنید، ولی نمی دانید چه کاری را انجام دهید و برای انتخاب هدف خود بین چند گزینه سردرگم هستید حتما نباید هدفی را انتخاب کنید که در آن زمینه تجربه دارید؛ به طور مثال «میکی موکش جاگیتانی»، فردی است که در گذشته در لندن تاکسیران بوده، اما امروزه او مالک فروشگاه های زنجیره ای در دبی است.
میکی موکش جاگیتانی در 15 آگوست سال 1952 در هندوستان به دنیا آمد. او دوران مدرسه خود را در شهرهای مومبای و بیروت گذراند و سپس به لندن مهاجرت کرد.
میکی جاگیتانی برای ادامه تحصیل به دانشکده حسابداری لندن رفت، اما کمی بعد تحصیل خود را رها کرد. میکی جاگیتانی برای امرار معاش در لندن به تاکسیرانی پرداخت. او کمی بعد به بحرین رفت و اداره فروشگاه محصولات کودکان را که از خانواده اش به ارث رسیده بود به دست گرفت.
او کسب و کار خود را تنها با 6000 دلاری که از خانواده اش به ارث برده بود شروع کرد. به این شکل در سال 1973 از طریق شرکت خود، شرکت لندمارک (Landmark) اولین فروشگاه خود را در بحرین بازگشایی کرد.
میکی جاگیتانی به تدریج بر تعداد فروشگاه های شرکت خود افزود و همچنین حوزه فعالیت شرکت خود را به لوازم سرگرمی، مواد غذایی، هتلداری و الکترونیک گسترش داد.
او همچنین بخش لجستیک و توزیع شرکت خود را گسترش داد.
امروزه در حدود 24 هزار نفر در سرتاسر جهان برای فروشگاه زنجیره ای بزرگ لندمارک مشغول به کار هستند. گروه فروشگاه های زنجیره ای لندمارک بیش از 800 فروشگاه را در 15 کشور ازجمله کشورهای حوزه خلیج فارس، هندوستان، پاکستان، چین و اسپانیا اداره می کند.
گروه فروش گروه لندمارک با بیش از 10 برند اصلی در حدود 5/2 میلیارد دلار برآورده شده است. در حال حاضر این شرکت در حوزه های مختلفی چون مد، کفش، مبلمان، الکترونیک، مواد غذایی و هتلداری فعالیت می کند که همین امر باعث سرپا ماندن این شرکت در دوران رکورد فروشگاه های زنجیره ای شد و در حالی که اقتصاد کشورهای حوزه خلیج فارس در رکوردهای اخیر آسیب دیده بود، فروش این شرکت به میزان 20 درصد افزایش داشت.
میگی جاگیتانی همچنین مالک بخشی از سهام فروشگاه های کالاهای لوکس در آمریکا، فروشگاه های دبنهامز (Debenhams) در انگلیس و رستوران های زنجیره ای کارلو چیوز (Karluchyuz) در بریتانیا است. جاگیتانی در سال 2008 وارد فهرست میلیاردرهای مجله فوربس شد.
مگی جاگیتانی که با رنوکا جاگیتانی ازدواج کرده و سه فرزند دارد، در حال حاضر ساکن دبی، امارات متحده عربی است. همسرش در حال حاضر بخش مد شرکت به نام اسپلش (Splash) را اداره می کند. میگی جاگیتانی نه تنها در کسب و کار، بلکه در امور خیریه نیز فردی سرشناس است. او در سال 2000 بنیاد بین المللی توانمندسازی لندمارک را تاسیس کرد و از طریق ریشه کن سازی فقر در هندوستان کمک می کند. این بنیادب رنامه های توسعه تحصیلات و بهداشت، تامین مسکن برای کودکان بی خانمان، ایجاد مدارس غیررسمی، کلینیک های عمومی برای افراد بی خانمان و خانه سالمندان را دنبال می کند.
میگی جاگیتانی میلیاردری هندی است. او در سال 2010 با ثروت 8/2 میلیارد دلار در رده 354 فهرست میلیاردرهای مجله فوربس قرار گرفت. او ثروت خود را از گروه فروشگاه های زنجیره ای لندمارک به دست آورده است.
منبع: روزنامه آسیا
یکی از عوامل مهم موفقیت، شناخت انسان های موفق است. اگر می خواهید یک فعالیت جدید را شروع کنید، ولی نمی دانید چه کاری را انجام دهید و برای انتخاب هدف خود بین چند گزینه سردرگم هستید حتما نباید هدفی را انتخاب کنید که در آن زمینه تجربه دارید؛ به طور مثال «میکی موکش جاگیتانی»، فردی است که در گذشته در لندن تاکسیران بوده، اما امروزه او مالک فروشگاه های زنجیره ای در دبی است.
میکی موکش جاگیتانی در 15 آگوست سال 1952 در هندوستان به دنیا آمد. او دوران مدرسه خود را در شهرهای مومبای و بیروت گذراند و سپس به لندن مهاجرت کرد.
میکی جاگیتانی برای ادامه تحصیل به دانشکده حسابداری لندن رفت، اما کمی بعد تحصیل خود را رها کرد. میکی جاگیتانی برای امرار معاش در لندن به تاکسیرانی پرداخت. او کمی بعد به بحرین رفت و اداره فروشگاه محصولات کودکان را که از خانواده اش به ارث رسیده بود به دست گرفت.
او کسب و کار خود را تنها با 6000 دلاری که از خانواده اش به ارث برده بود شروع کرد. به این شکل در سال 1973 از طریق شرکت خود، شرکت لندمارک (Landmark) اولین فروشگاه خود را در بحرین بازگشایی کرد.
میکی جاگیتانی به تدریج بر تعداد فروشگاه های شرکت خود افزود و همچنین حوزه فعالیت شرکت خود را به لوازم سرگرمی، مواد غذایی، هتلداری و الکترونیک گسترش داد.
او همچنین بخش لجستیک و توزیع شرکت خود را گسترش داد.
امروزه در حدود 24 هزار نفر در سرتاسر جهان برای فروشگاه زنجیره ای بزرگ لندمارک مشغول به کار هستند. گروه فروشگاه های زنجیره ای لندمارک بیش از 800 فروشگاه را در 15 کشور ازجمله کشورهای حوزه خلیج فارس، هندوستان، پاکستان، چین و اسپانیا اداره می کند.
گروه فروش گروه لندمارک با بیش از 10 برند اصلی در حدود 5/2 میلیارد دلار برآورده شده است. در حال حاضر این شرکت در حوزه های مختلفی چون مد، کفش، مبلمان، الکترونیک، مواد غذایی و هتلداری فعالیت می کند که همین امر باعث سرپا ماندن این شرکت در دوران رکورد فروشگاه های زنجیره ای شد و در حالی که اقتصاد کشورهای حوزه خلیج فارس در رکوردهای اخیر آسیب دیده بود، فروش این شرکت به میزان 20 درصد افزایش داشت.
میگی جاگیتانی همچنین مالک بخشی از سهام فروشگاه های کالاهای لوکس در آمریکا، فروشگاه های دبنهامز (Debenhams) در انگلیس و رستوران های زنجیره ای کارلو چیوز (Karluchyuz) در بریتانیا است. جاگیتانی در سال 2008 وارد فهرست میلیاردرهای مجله فوربس شد.
مگی جاگیتانی که با رنوکا جاگیتانی ازدواج کرده و سه فرزند دارد، در حال حاضر ساکن دبی، امارات متحده عربی است. همسرش در حال حاضر بخش مد شرکت به نام اسپلش (Splash) را اداره می کند. میگی جاگیتانی نه تنها در کسب و کار، بلکه در امور خیریه نیز فردی سرشناس است. او در سال 2000 بنیاد بین المللی توانمندسازی لندمارک را تاسیس کرد و از طریق ریشه کن سازی فقر در هندوستان کمک می کند. این بنیادب رنامه های توسعه تحصیلات و بهداشت، تامین مسکن برای کودکان بی خانمان، ایجاد مدارس غیررسمی، کلینیک های عمومی برای افراد بی خانمان و خانه سالمندان را دنبال می کند.
میگی جاگیتانی میلیاردری هندی است. او در سال 2010 با ثروت 8/2 میلیارد دلار در رده 354 فهرست میلیاردرهای مجله فوربس قرار گرفت. او ثروت خود را از گروه فروشگاه های زنجیره ای لندمارک به دست آورده است.
منبع: روزنامه آسیا
تاریخ : شنبه 90/8/28 | 8:26 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
لوییزا دریچ در این متن که با عنوان «Turn Signals» در شماره 22 دسامبر 2003 مجله نیویورکر منتشر شده، دغدغه های مادرانه اش را به تصویر می کشد.
نوزادان آن قدر بی دفاع و ناتوانند که تصور به دنیا آوردنشان در برف زمستانی، هر مادری را نگران می کند؛ سرماخوردگی به کنار، «نکند سر بخورم و بچه طوری اش بشود؟». غافل از این که بچه ها به سادگی بزرگ می شوند و هر روز دور و دورتر. لوییزا دریچ در این متن که با عنوان «Turn Signals» در شماره 22 دسامبر 2003 مجله نیویورکر منتشر شده، دغدغه های مادرانه اش را به تصویر می کشد...
- سه تا از چهار دخترم سر سیاه زمستان به دنیا آمده اند. فقط تولد یکی شان اوایل بهار است، همان که دیرتر از موعد به دنیا آمده. برای همین کوتاه ترین و سردترین روزهای سال، برای من یادآور ماجراهای ترسناک یک تولد جدید و فرسودگی روزهای اولیه مادرشدن است.
حالا که سه دختر بزرگم در سن جوانی و نوجوانی اند، می توانم خوشی ها و ناخوشی های تمرین رانندگی را هم به ماجراهای داشتن بچه های متولد زمستان، اضافه کنم؛ به این دلیل ساده که دوتا دختر بزرگم، دقیقا روز بعد از تولد شانزده سالگی شان، امتحان گواهینامه داشتند و تمام تمرینات رانندگی شان هم با حضور اجباری من به عنوان همراه، در صبح های منجمد مینه سوتا اتفاق می افتاد؛ وقتی ما با ترس و لرز توی گل و لای و یخ و مه، به طرف مدرسه می راندیم. این مراسم باشکوه با حضور رانندگان «کلد ولی» روی آسفالت یخ زده برگزار می شد. هر دوی دخترها، همان بار اول قبول شدند و نتیجه را با غرور و هیجان به سمع و نظر مادرشان رساندند. من، تنها عکس العملم این بود که با وحشت آب دهانم را قورت بدهم.
بعد، آن لحظات سرنوشت ساز فرا می رسید؛ وقت هایی که یکی از دخترها، دزدکی پشت فرمان می نشست و با ماشین فرار می کرد. هربار غافلگیر می شدم. با این همه، در تجربه های اولشان، همیشه به آغوش من پناه آوردند. یک بار دخترم ماشین را مورب، کنار خیابان رها کرده بود و خودش ناپدید شده بود. من توی بلوار دنبالش می گشتم. قرار بود چند دقیقه بعد، تگرگ و توفان پیش بینی نشده ای شروع شود اما من علاوه بر هوا، بهانه مهم تری هم برای ترس و نگرانی داشتم؛ این که رقم جریمه بیمه برای نوجوان ها نجومی بود و من باید با امضای فرمی، از بقیه تقاضای بخشش می کردم. اسم فرم یک کلمه مرکب آلمانی بود؛ چیزی مثل «مادر شرمنده از رانندگی فرزندش در زمستان.»
داشتم وارد پنجاه سالگی می شدم که فهمیدم دوباره باردارم و البته که تاریخ زایمانم، مثل همیشه، توی ژانویه افتاده بود. زمستان آن سال همه چیز با هم قاطی شده بود؛ رانندگی ناشیانه دخترها، هورمون ها (مال من و دخترها)، خیابان های یخ زده و شکوه برف نو. روزگار سختی بود. همه تلاشم این بود که بگذارم دخترها نوجوانی شان را بکنند، درحالی که خودم در اضطراب و نگرانی دست و پا می زدم.
دختر کوچکم در یکی از آن ژانویه هایی به دنیا آمد که برف ها ناگهان ذوب می شوند و مه غلیظ سنگینی درست می کنند که دور لامپ های هالوژن، یک هاله گل بهی رنگ تشیکل می دهد؛ یکی از آن روزهایی که انگار همه چیز ساکت و بی صدا در مه دم غروب فرو رفته. روی سطح جاده، مه منجمد به چنان سرسره لیزی تبدیل شده بود که آدم باید برای راه رفتن، کفش میخ دار می پوشید. شوهرم با وانت داج قرمزش، صد و چهل و چهار کیلومتر فاصله را تا بیمارستان، یک ساعته طی کرد. می شود گفت که تمام راه لیز خورد اما آخرش همه چیز خوب پیش رفت.
وقتی بالاخره در یک صبح روشن و آرام، آماده ترک بیمارستان شدیم، فهمیدیم که دختر بزرگم باید من و نوزاد را تا خانه برساند. توی وانت، جای امن و راحتی برای بچه و سبدش نبود و من اجازه نداشتم که رانندگی کنم. این بود که ناچار شدیم به ماشین قدیمی آبی آسمانی مان اعتماد کنیم. من سوار شدم. بچه خوابید. همه چیز برای من شگفت انگیز بود: راحتی ما، اوضاع منظم و سفر بی خطرمان، وانت بزرگ شوهرم که مثل بادی گارد دنبالمان می آمد و شکوه کاروان کوچمان. حالم ناگهان عوض شده بود. انگار که در یک مبارزه سنگین نفس گیر برنده شده باشم. سفرمان به خانه تاریخی، سرنوشت ساز و آرام بخش بود. دست های دخترم روی فرمان، دقیقا در موقعیت ده و ده دقیقه قرار گرفته بود، همان طوری که یادش داده بودند. قندیل درخت ها داشت آب می شد. رنگ خیابان به سیاهی می زد. ما به خانه برگشتیم و زندگی ادامه پیدا کرد.
آن قدر برف آمد و آمد که به نظر می رسید بارش برف ابدی ست. شب ها پر از دیوانگی و پر از آرامش بود. حالا، سه سال بعد از آن شب های گرم و روشن و دیوانه، یکی دیگر از دخترها که دارد شانزده ساله می شود، رو به روی من نشسته و با وسواس لاک می زند، بعد با دست هایش اداهای عجیب و غریب درمی آورد تا مطمئن شود لاک ناخنش خوب از آب درآمده. من از روی تجربه می دانم که این یکی هم، براساس طالع زمستانی اش، گواهینامه اش را فردای تولد شانزده سالگی، همان بار اول خواهد گرفت و با ماشین از من دور و دورتر خواهد شد. آن وقت، فقط یکی شان برای من باقی می ماند. لابد وقتی کوچک ترین دخترم، که هنوز نوزاد است، ماشین را بر دارد و برود، من قبل از برگشتن به خانه، برای مدت طولانی توی بلوار منتظر خواهم ماند. بعد پیر و تنها به خانه برخواهم گشت. چای خواهم نوشید، بافتنی خواهم بافت و دعا خواهم خواند. شاید هم بتوانم هر سه تا کار را باهم بکنم. این طوری حداقل دخترهایم در جاده های سرد، گرم خواهند ماند.
منبع: همشهری داستان
- سه تا از چهار دخترم سر سیاه زمستان به دنیا آمده اند. فقط تولد یکی شان اوایل بهار است، همان که دیرتر از موعد به دنیا آمده. برای همین کوتاه ترین و سردترین روزهای سال، برای من یادآور ماجراهای ترسناک یک تولد جدید و فرسودگی روزهای اولیه مادرشدن است.
حالا که سه دختر بزرگم در سن جوانی و نوجوانی اند، می توانم خوشی ها و ناخوشی های تمرین رانندگی را هم به ماجراهای داشتن بچه های متولد زمستان، اضافه کنم؛ به این دلیل ساده که دوتا دختر بزرگم، دقیقا روز بعد از تولد شانزده سالگی شان، امتحان گواهینامه داشتند و تمام تمرینات رانندگی شان هم با حضور اجباری من به عنوان همراه، در صبح های منجمد مینه سوتا اتفاق می افتاد؛ وقتی ما با ترس و لرز توی گل و لای و یخ و مه، به طرف مدرسه می راندیم. این مراسم باشکوه با حضور رانندگان «کلد ولی» روی آسفالت یخ زده برگزار می شد. هر دوی دخترها، همان بار اول قبول شدند و نتیجه را با غرور و هیجان به سمع و نظر مادرشان رساندند. من، تنها عکس العملم این بود که با وحشت آب دهانم را قورت بدهم.
بعد، آن لحظات سرنوشت ساز فرا می رسید؛ وقت هایی که یکی از دخترها، دزدکی پشت فرمان می نشست و با ماشین فرار می کرد. هربار غافلگیر می شدم. با این همه، در تجربه های اولشان، همیشه به آغوش من پناه آوردند. یک بار دخترم ماشین را مورب، کنار خیابان رها کرده بود و خودش ناپدید شده بود. من توی بلوار دنبالش می گشتم. قرار بود چند دقیقه بعد، تگرگ و توفان پیش بینی نشده ای شروع شود اما من علاوه بر هوا، بهانه مهم تری هم برای ترس و نگرانی داشتم؛ این که رقم جریمه بیمه برای نوجوان ها نجومی بود و من باید با امضای فرمی، از بقیه تقاضای بخشش می کردم. اسم فرم یک کلمه مرکب آلمانی بود؛ چیزی مثل «مادر شرمنده از رانندگی فرزندش در زمستان.»
داشتم وارد پنجاه سالگی می شدم که فهمیدم دوباره باردارم و البته که تاریخ زایمانم، مثل همیشه، توی ژانویه افتاده بود. زمستان آن سال همه چیز با هم قاطی شده بود؛ رانندگی ناشیانه دخترها، هورمون ها (مال من و دخترها)، خیابان های یخ زده و شکوه برف نو. روزگار سختی بود. همه تلاشم این بود که بگذارم دخترها نوجوانی شان را بکنند، درحالی که خودم در اضطراب و نگرانی دست و پا می زدم.
دختر کوچکم در یکی از آن ژانویه هایی به دنیا آمد که برف ها ناگهان ذوب می شوند و مه غلیظ سنگینی درست می کنند که دور لامپ های هالوژن، یک هاله گل بهی رنگ تشیکل می دهد؛ یکی از آن روزهایی که انگار همه چیز ساکت و بی صدا در مه دم غروب فرو رفته. روی سطح جاده، مه منجمد به چنان سرسره لیزی تبدیل شده بود که آدم باید برای راه رفتن، کفش میخ دار می پوشید. شوهرم با وانت داج قرمزش، صد و چهل و چهار کیلومتر فاصله را تا بیمارستان، یک ساعته طی کرد. می شود گفت که تمام راه لیز خورد اما آخرش همه چیز خوب پیش رفت.
وقتی بالاخره در یک صبح روشن و آرام، آماده ترک بیمارستان شدیم، فهمیدیم که دختر بزرگم باید من و نوزاد را تا خانه برساند. توی وانت، جای امن و راحتی برای بچه و سبدش نبود و من اجازه نداشتم که رانندگی کنم. این بود که ناچار شدیم به ماشین قدیمی آبی آسمانی مان اعتماد کنیم. من سوار شدم. بچه خوابید. همه چیز برای من شگفت انگیز بود: راحتی ما، اوضاع منظم و سفر بی خطرمان، وانت بزرگ شوهرم که مثل بادی گارد دنبالمان می آمد و شکوه کاروان کوچمان. حالم ناگهان عوض شده بود. انگار که در یک مبارزه سنگین نفس گیر برنده شده باشم. سفرمان به خانه تاریخی، سرنوشت ساز و آرام بخش بود. دست های دخترم روی فرمان، دقیقا در موقعیت ده و ده دقیقه قرار گرفته بود، همان طوری که یادش داده بودند. قندیل درخت ها داشت آب می شد. رنگ خیابان به سیاهی می زد. ما به خانه برگشتیم و زندگی ادامه پیدا کرد.
آن قدر برف آمد و آمد که به نظر می رسید بارش برف ابدی ست. شب ها پر از دیوانگی و پر از آرامش بود. حالا، سه سال بعد از آن شب های گرم و روشن و دیوانه، یکی دیگر از دخترها که دارد شانزده ساله می شود، رو به روی من نشسته و با وسواس لاک می زند، بعد با دست هایش اداهای عجیب و غریب درمی آورد تا مطمئن شود لاک ناخنش خوب از آب درآمده. من از روی تجربه می دانم که این یکی هم، براساس طالع زمستانی اش، گواهینامه اش را فردای تولد شانزده سالگی، همان بار اول خواهد گرفت و با ماشین از من دور و دورتر خواهد شد. آن وقت، فقط یکی شان برای من باقی می ماند. لابد وقتی کوچک ترین دخترم، که هنوز نوزاد است، ماشین را بر دارد و برود، من قبل از برگشتن به خانه، برای مدت طولانی توی بلوار منتظر خواهم ماند. بعد پیر و تنها به خانه برخواهم گشت. چای خواهم نوشید، بافتنی خواهم بافت و دعا خواهم خواند. شاید هم بتوانم هر سه تا کار را باهم بکنم. این طوری حداقل دخترهایم در جاده های سرد، گرم خواهند ماند.
منبع: همشهری داستان
تاریخ : شنبه 90/8/28 | 8:26 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
طلبگى، یک شغلِ تمام وقت است
براى کسانى که خارج از دنیاى طلبگى زندگى مىکنند، همیشه این سؤال وجود دارد که شغلِ طلبه ها چیست؟ آنان براى گذران زندگى، چکار مىکنند؟ از چه طریقى هزینههاى زندگی شان را مىپردازند؟
براى کسانى که خارج از دنیاى طلبگى زندگى مىکنند، همیشه این سؤال وجود دارد که شغلِ طلبه ها چیست؟ آنان براى گذران زندگى، چکار مىکنند؟ از چه طریقى هزینههاى زندگی شان را مىپردازد؟ طلبگى، یک شغلِ تمام وقت است. یک شغلِ سخت که با کار و تلاش و صبر و تحملِ بسیار زیاد همراه است. شغلى که بر روى همه زندگىِ شما تأثیر مىگذارد و آن را تحتِ تأثیر قرار مىدهد. شغلى که نیازى به اداره و میز ندارد، بلکه حتى هنگام قدم زدن در خیابان هم به دنبالِ شماست.
در این رویکرد شغلِ طلبه ها، تحقیق و پژوهش در حوزه علومِ دینى است. طلبه ها، متخصصان و پژوهشگرانِ حوزه علومِ دینى مىشوند. از همین طریق، آنان سؤالات و نیازها و مواردِ شرعىِ دیگران را حل و فصل می کنند. پاسخ به سؤالاتِ دینى و مسائلِ شرعى، آدابِ تولدِ فرزند (مثل اذان گفتن در گوش) و از دنیا رفتن (مثل تلقین) بر طرف کردنِ شبهات، پیش نماز بودن و خواندنِ نماز، آموزشِ مسائلِ دینى و اعتقادى، راهنمایى در معرفىِ سبکِ زندگىِ اسلامى و…

این سطحِ اولِ این شغل است که ممکن است عده اى از طلبه ها، فقط در همین سطح باقى بمانند و به آن بپردازند. طبیعتا کسانى که در این سطح فعالیت مىکنند، نیاز به قدرت بیان، روانشناسى مخاطب، سرعت به یادآورىِ زیاد و… دارند. طلبه هایى که در این سطح مشغول هستند، بدونِ آنکه هزینه یا پولى بگیرند، این کار را انجام مىدهند. ممکن است شما در قطار با آنان برخورد کنید، در صفِ نانوایى، در تاکسى، در یک مهمانى، و آن طلبه بدونِ آنکه از شما هزینهاى بخواهد، ممکن است ساعتى براى شما وقت بگذارد و به سؤالاتِ شما پاسخ بدهد.
اما سطحِ بعدى، منبر رفتن است. منبر هنوز هم یکى از مهمترین جایگاههاى دینى و حتى تاریخى را در میانِ طلبه ها دارد که به نوعى، هویتِ آنان به شمار مىرود. آگاهى دادن درباره مسائلِ دینى و تاریخى و هشدار و تذکر درباره مسائلِ روز، یکى از مهمترین اهداف در این منابر به حساب مىآید.
تصور نکنید که همه طلبه هایى که منبر مىروند، با رقمهاى بسیار بالا این کار را انجام مىدهند. چند نامِ مشهور را که کنار بگذارید، باقى طلبه ها رقم هاى بسیار معمولى براى این کار می گیرند. طبیعتا وقتى که طلبه اى کارش این باشد، نمیتواند به حرفه دیگرى بپردازد.
هر چند باید توجه داشته باشید که منبر رفتن، فقط بالا رفتن از پله های منبر نیست، بلکه به سال ها و ساعت ها وقت نیاز است. او باید مدام تحقیق کند و به مسائلِ دینى و روز کاملاً مسلط باشد تا بتواند از عهده منبرهاى سنگین برآید.
همچون پزشکى که سالها وقت گذاشته و حتى براى نجاتِ جانِ انسان ها، هزینه مىگیرد، چون زندگى اش از این طریق مى گذرد و براى اینکه به این درجه برسد، باید تمام وقت در این حرفه بماند، طلبه اى که منبرى مى شود هم چنین وضعى دارد. به نسبت، طلبه هاى منبرى هزینه هاى بسیار کمترى نسبت به پزشکان مى گیرند و معمولاً هم باعثِ مرگِ بیمارانشان (خصوصا در بیمارستان ها بر اثرِ اشتباه) نمى شوند.

اضافه کنید به این لیست، انواع و اقسامِ مشاوره هاى رایگانى را که طلبه هاى منبرى، به کسانى که بعد یا قبل از منبر به نزدشان مى روند و آنان بدونِ هیچ هزینه اى، اختلاف و دعواهاى همه را حل مى کنند. مشاورهایى که حتى روزها و ماه ها، وقت و بى وقت، ادامه دارند.
هر چند که طلبه ها از همان ساله هاى اولِ ورود به دروسِ حوزوى، تعلیم دادن را مى آموزند، اما تبدیل شدن به اساتیدِ مجرب، سطحِ کاملاً جدایى دارد. تدریس، یکى از مهمترین کارهایى است که طلبه ها انجام مى دهند. اساتیدِ بسیار توانایى که در حیطه علومِ عقلى و نقلى، در زمره بهترینها به حساب مى آیند. توجه داشته باشید که اساتید در حوزه، هیچ هزینه اى نمىگیرند و فقط براى رضاىِ خدا، بالاترین مفاهیمِ علمى را به شاگردانِ خود مى آموزند.
هر کسى مى تواند (از هر طبقه و شغل و نژادى که باشد) بر سَرِ دروسِ حوزه (حتى در بالاترین سطوح، همچون درس خارج) حضور یابد و تا هر زمان که بخواهد، آن را پیگیرى نماید. نه کسى از او مى پرسد که چرا به این درس مى آید و نه کسى مى خواهد که فرمى را پر کند و نه هزینه اى از او گرفته مى شود. این یکى از ویژگیهاى منحصر به فردِ دروسِ حوزوى است که در هیچ محیطِ دانشگاهى، دیده نمى شود.

محقق و پژوهشگر بودن، یکى دیگر از سطوحى است که طلبهها در آن مشغول مى شوند. یعنى طلبه هایى که با انتخابِ یک رشته تخصصىِ نقلى یا عقلى، تبدیل به محقق و پژوهشگر مى شوند و در پژوهشگاههاى علومِ اسلامى، دست به پژوهش و نوآورى مى زنند. خوشبختانه امروزه با گسترشِ تعدادِ این پژوهشگاهها و راه افتادنِ کرسى هاى بحث و بررسى و مناظره، این سطح از رونق بسیار خوبى برخوردار است، هر چند که همیشه جا براى بهتر شدن و رسیدن به کیفیت بالاتر، وجود دارد.
فقط عده اى از طلبهها مى توانند به درجه اجتهاد برسند. همانطور که در سایرِ علوم هم عده اى متخصص در یک رشته به خصوص مى شوند. (مثل نسبت پزشکانِ عمومى با متخصصانِ جراحى قلب). طبیعتا کسانى که به این درجه مى رسند، از احترامِ بسیار زیادى برخوردار هستند و به عنوان استاد و الگو براى دیگران مطرح مى شوند که نحوه زندگى و کارى که انجام مى دهند، همیشه مورد توجه دیگران است.
البته این ماجرا یک روى سکه دیگر هم دارد. اینکه هستند طلبه هایى که در کنارِ درس و بحثى که دنبال مى کنند، به کارهایى خارج از حوزه مى پردازند. تقریبا دو دلیلِ اصلى، باعثِ این گرایش مى شود.
اول، انتخاب اشتباهِ کسانى است که دیدگاهِ نادرستى درباره درسِ حوزه داشته اند. خواندنِ درسِ حوزه، بسیار مشکل و وقت گیر است و طبیعتا به ساعاتِ بسیار زیاد تحصیل و تحقیق نیاز دارد. طبیعتا این عده پس از مدتى، دچار یأسِ تحصیلى و علمى مىشوند و با اینکه هنوز از این لباس خارج نشده اند، اما به کارهاى دیگرى به جز امورِ طلبگى مى پردازند.
دوم، فشارِ مشکلات مالى و زندگى است که باعث مى شود بعضى از طلبهها، مجبور شوند که به کارهایى به جز طلبگى، اشتغال ورزند که متأسفانه با اینکه بعضى از آنان بسیار با استعداد هستند، اما ضرباتِ جدى به پیشرفت تحصیلى و علمى آنان مى زند.

بر خلافِ تصورِ اشتباهى که مى گوید طلبهها بودجه هاى به خصوصى از فروشِ نفت و دیگر کالاهاى مهمِ کشور دارند، طلبهها تقریبا به طورِ مستقل کار مى کنند. شهریه هاى که به آنان پرداخته مى شود، نه از سهمِ نفت که سهمِ امام از پولِ مسلمانانى است که به عنوانِ وجهِ شرعى باید به امامِ معصوم پرداخته شود. در زمانِ غیبت، این پول صرفِ امورِ ترویج و تبلیغِ دروسِ دینى و علومِ آل محمد مى شود. هر کسى با میلِ خودش آن را مى پردازد و عدمِ پرداختِ آن، باعث زندانى شدن و دادگاهى شدن نمى شود.
توجه داشته باشید که این شهریه، فقط به طلبه هایى داده مى شود که در حوزه هستند و شغلِ دیگرى نداشته باشند. پس اگر طلبه اى معلم شد و در دبیرستان یا دانشگاه به کار پرداخت یا شغلِ دیگرى را برگزید، طبیعتا شهریه اش هم قطع مى شود.
توجه داشته باشد که میزان این شهریه در یک ماه، به طورِ متوسط حتى هزینه اجاره یک منزل را هم فراهم نمى کند، چه برسد به یک زندگى مرفه و بدونِ مشکل.
آرى، اگر قصد دارید طلبه بشوید و به این دنیا قدم بگذارید، بهتر است خودتان را براى تلاش و کوشش آماده کنید. راهى که بر گزیده اید، با سختى هاى فراوانى همراه است، اما لذت و شعفى که به دنبال دارد، بینهایت است و براى همیشه با شما خواهد ماند.
منبع : بانکی
تاریخ : شنبه 90/8/28 | 8:24 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
دانشمندان هیچوقت تاثیر کواکب بر خصوصیات اخلاقی افراد را تایید نکردهاند و تنها تاثیر ماههای مختلف تولد، تاثیر آب و هوا بر رشد کودک است اما خواندن این اعتقادات قدیمی برای سرگرمی خالی از لطف نیست.

قدیمیها فکر میکردند تقدیر و سرنوشت هرکس از پیش نوشتهشده. این سرنوشت را میشد با نگاه کردن به ستارهها دریافت. آنها اعتقاد داشتند ماه و سال تولد، خیلی از ویژگیهای شخصیتی و اخلاقی فرد را تعیین میکند. مثلا میگفتند متولدین اسفند احساساتی هستند و متولدین دی، بیشتر پزشک میشوند. دانشمندان هیچوقت تاثیر کواکب بر خصوصیات اخلاقی افراد را تایید نکردهاند و تنها تاثیر ماههای مختلف تولد، تاثیر آب و هوا بر رشد کودک است اما خواندن این اعتقادات قدیمی برای سرگرمی خالی از لطف نیست. از این شماره به بعد، این صفحه ثابت را در شهرزاد خواهیم داشت
چند ماه پیش سرویس سلامت کودکان فاکس نیوز اعلام کرد ماه تولد افراد بر بینایی، عادتهای تغذیهای، سلامت عمومی و طول عمرشان اثرگذار است. تحقیقات جدید نشان میدهد بچههایی که در فصل بهار متولد میشوند در آینده بیشتر احتمال دارد دچار بیاشتهایی عصبی شوند. در ابتدا این سرخط خبری باورهای خرافی گردش کواکب را به ذهنمان آورد، اما با بررسی بیشتر متوجه شدیم تحقیقات زیادی در این زمینه انجام شده که هرکدام نتایج جالبی را به جامعه بشری ارائه دادهاند. از دکترداوود لکستانی، متخصص اطفال درباره تاثیر زمان تولد بر سلامت عمومی پرسیدیم و او گفت تمام تحقیقات انجام شده در این زمینه هنوز وارد منابع پزشکی نشدهاند، پس نمیتوان به آنها تکیه کرد. به علاوه ممکن است هر یک از این بیماریها علت ناشناخته دیگری هم داشته باشد که هنوز دانش بشر به آن نرسیده است. در ادامه برخی از این تحقیقات را مرور میکنیم.
تاثیر زمان تولد بر بیماریهای احتمالی
پیش از این هم مطالعاتی بر مبنای تاثیر تولد در فصل بهار و ابتلا به بیماریهای مختلف از قبیل اسکیزوفرنی، اماس و حتی دیابت نوع یک انجام شده است. دانشمندان معتقدند این بیماریها دراثر تاثیرات محیطی فصل بهار بر مادر باردار ایجاد میشوند. از این عوامل محیطی میتوان به سطح ویتامین D، عفونتهای خاص فصل بهار و تغییرات تغذیهای مادر اشاره کرد. البته هنوز نمیتوان نتیجه این تحقیقات را به صورت نظریه علمی پذیرفت.
تاریخ تولد و طول عمر
مطالعات انجام شده در سوئد و دانمارک نشان داده متولدین خزان بیشتر از سایر افراد عمر میکنند.
تاثیر تاریخ تولد بر وزن
یکی دیگر از تحقیقات انجام شده در این زمینه نشان داده نوزادان آفریقایی و آمریکایی متولده شده در تابستان و پاییز نسبت به کودکانی که در فصول دیگر سال متولد میشوند وزن تولد کمتری دارند. از سویی کودکانی که در پاییز به دنیا میآیند در ماههای ابتدای زندگی به خوبی متولدین فصول دیگر وزن نمیگیرند.
تاریخ تولد و ساعت بیولوژیک بدن
سال گذشته هم گروهی از محققان با بررسی موشهای آزمایشگاهی دریافتند ماه تولد حتی میتواند بر ساعت بیولوژیک بدن هم اثر بگذارد. موشهای مورد مطالعه این محققان که در زمستان متولد شده بودند قابلیت تطابق کمتری با چرخه نور در فصل تابستان داشتند. آنها معتقدند این ویژگی در مورد انسانهای متولد فصل زمستان هم میتواند صادق باشد.
تاریخ تولد و بینایی
در سال 2008 گروهی از محققان در مجله علمی چشمپزشکی خبر دادند که تولد در تابستان میتواند سبب ابتلا به نزدیکبینی یا دوربینی متوسط تا شدید در بچهها شود.
تاریخ تولد و حساسیت
بچههایی که در پاییز به دنیا میآیند به احتمال 5/9 درصد بیشتر از دیگر کودکان به آلرژی غذایی مبتلا میشوند. از سویی اگر کودکی در ماههای خرداد و تیر دنیا بیاید به احتمال 5 درصد بیشتر از دیگر کودکان به برخی غذاها حساسیت نشان میدهد. بچههای متولد آذر و دی هم در این تحقیق بررسی شدهاند و محققان گفتهاند اگر کودکی در این ماهها به دنیا بیاید به احتمال 3 برابر کودکان دیگر دچار اگزما و خسخس سینه میشود.
تاریخ تولد و اماس
سال 2004 عدهای از دانشمندان اعلام کردند اگر کسی در اردیبهشت به دنیا بیاید در بزرگسالی با احتمال بیشتری به بیماریهای دستگاه عصبی مرکزی از جمله اماس مبتلا میشود و در مقابل، تولد در آذر خطر ابتلا به این بیماریها را کاهش میدهد. این محققان معتقدند تغییرات شدت نور خورشید و در نتیجه ساخت ویتامین D در بدن مادر میتواند بر تشکیل و نمو سلولهای دستگاه عصبی مرکزی جنین اثر بگذارد و سبب اختلاف در احتمال ابتلای افراد به بیماریهای دستگاه عصبی مرکزی از قبیل اماس و آلزایمر شود.
تاریخ تولد و شخصیت
محققان دریافتهاند تولد در فصل تابستان از فرزندتان فردی بشاش میسازد و تولد در فصل زمستان او را فردی غمگین میکند. این تیم تحقیقاتی گفتهاند ساعت بیولوژیک مغز انسان در روزهای ابتدای تولد تنظیم میشود و کمبود نور در فصل پاییز باعث میشود کودک متولد شده در این فصل در خطر ابتلا به بیماری افسردگی فصلی یا اسکیزوفرنی قرار گیرد.
تاریخ تولد و سرطان خون
محققان بعد از بررسیهای آماری خود دریافتهاند بیشتر مبتلایان به سرطان خون در فصل بهار به خصوص فروردین متولد شدهاند.
تاریخ : شنبه 90/8/28 | 8:23 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
بعضی از اشیای دور ریختنی توسط بعضی از هنرمندان ارزشمند محسوب میشوند و آثاری با آنها خلق می?کنند که نگاه انسان به آن وسایل بی ارزش را تغییر می?دهند.
بعضی از اشیای دور ریختنی توسط بعضی از هنرمندان ارزشمند محسوب میشوند و آثاری با آنها خلق می?کنند که نگاه انسان به آن وسایل بی ارزش را تغییر می?دهند.
اگر فکر میکنید بعضی از چیزها مثل شانه تخم مرغ را باید دور انداخت باید بدانید که این قضیه برای بعضیها صحت ندارد.
هنرمندان از اشیاعی آثار هنری خلق میکنند که به نظر غیر ممکن و دور انداختنی میرسد.
تصاویر زیر آثار و کارهایی هستند که تنها با استفاده از چند شانه تخم مرغ و چند قوطی رنگ و شاید چیزهای دیگر خلق شده اند:
منبع: 24
اگر فکر میکنید بعضی از چیزها مثل شانه تخم مرغ را باید دور انداخت باید بدانید که این قضیه برای بعضیها صحت ندارد.
هنرمندان از اشیاعی آثار هنری خلق میکنند که به نظر غیر ممکن و دور انداختنی میرسد.
تصاویر زیر آثار و کارهایی هستند که تنها با استفاده از چند شانه تخم مرغ و چند قوطی رنگ و شاید چیزهای دیگر خلق شده اند:
منبع: 24
تاریخ : شنبه 90/8/28 | 8:21 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
میشل اوباما بانوی اول آمریکا در حال تماشای رکوردشکنی جان کاسیدی صاحب رکورد در کتاب های گینس در زمینه ماندن 24 ساعته در داخل بالن (کاخ سفید)
میشل اوباما بانوی اول آمریکا در حال تماشای رکوردشکنی جان کاسیدی صاحب رکورد در کتاب های گینس در زمینه ماندن 24 ساعته در داخل بالن (کاخ سفید)
منبع: عصر ایران
منبع: عصر ایران
تاریخ : شنبه 90/8/28 | 8:20 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
گفت و گو با نرگس محمدی، بازیگر نقش «ستایش»
بهانه اصلی ما برای این گفت و گو، به پایان رسیدن فصل اول این مجموعه است، اما هنوز کسی نمی داند آیا باز هم قرار است این بازیگر در نقش بیست سال بعد «ستایش» بازی کند یا بازیگر دیگری جای او را خواهد گرفت. حاصل این گفت و گو را می خوانید
شاید صحبت کردن و مقدمه نوشتن برای معرفی بازیگری که حالا دیگر تمامی مردم ایران با چهره و حتی نام او آشنا هستند، کار چندان نویی نباشد، اما همه ما می دانیم و آگاه هستیم که زمانی که پخش مجموعه «ستایش» از شبکه سه سیما آغاز شد نرگس محمدی (بازیگر نقش ستایش) موردتوجه و محبوبیت مخاطبان تلویزیونی قرار گرفت. برخی با او همزادپنداری کردند و خودشان ر ا جای او قرار دادند.
شاید دلیل اصلی این ارتباط برقرارکردن، زنده بودن نقش ستایش و دردها و رنج هایی است که در طول این داستان با آنها دست و پنجه نرم کرده است.
بازی در نقش «ستایش» برای نرگس محمدی فرصت مغتنم و بی نظیری بود که در جمع گروهی حرفه ای حضور پیدا کند و نقشی ماندگار را در اذهان عمومی از خود برجای بگذارد.
نرگس محمدی بازیگری بسیار مهربان و خانواده دوست درست مثل نقش ستایش است، اما با سایر خصوصیات آن تفاوت هایی دارد. این بازیگر جوان قرار است در یک مجموعه تلویزیونی سیزده قسمتی به کارگردانی احمد گودرزی نیز بازی کند. نرگس محمدی پیش از این در فیلم های سینمایی چون «آناهیتان»، «ریسمان باز»، «سوپراستار» و «اخراجی های 2» و همچنین چند تله فیلم بازی کرده است.
بهانه اصلی ما برای این گفت و گو، به پایان رسیدن فصل اول این مجموعه است، اما هنوز کسی نمی داند آیا باز هم قرار است این بازیگر در نقش بیست سال بعد «ستایش» بازی کند یا بازیگر دیگری جای او را خواهد گرفت. حاصل این گفت و گو را می خوانید:
به عقیده شما دلیل اینکه مجموعه «ستایش» تا این حد موردتوجه و علاقه عموم مردم قرار گرفت، چه بوده است؟
به این علت که در هر خانه ای یک مادر، یک همسر و یک خواهر وجود دارد و همین اتفاق باعث شده که مردم و اغلب زنان با این داستان ارتباط خوبی برقرار کنند. چون فکر می کنم بیشتر آنها با این اتفاقات و حوادثی که در طول این مجموعه این شخصیت (ستایش) افتاد، به نوعی دست و پنجه نرم کرده اند و به همین خاطر برایشتان ملموس و قابل باورتر است؛ هم به این دلایل که گفتم و هم به علت اینکه شخصیت ستایش بسیار محکم، مهربان و خانواده دوست است و ستایش برای همه مردم چه مخاطبان خاص و چه مخاطبان عام، جذاب و دوست داشتنی شده است. مخاطب در این داستان با مادری که دو بچه دارد اما بدون همسر زندگی خود را اداره می کند و پدری که به بیماری آلزایمر مبتلاست، رو به روست که در نهایت نیز او را تنها می گذارد.
این اتفاقات و ناراحتی ها در زندگی خیلی از افراد وجود دارد. حالا شاید یکی از حادثه ها برای کسی رخ داده باشد و با آن همزادپنداری کرده باشد. برخی ها حتی خودشان را به جای ستایش فرق می کنند؛ هم در قسمت های خوب این داستان و هم در قسمت های تلخ و ناخوشایند. به عقیده من داستان این مجموعه روایتی ساده از یک زندگی واقعی است که هرکسی شاید نمونه ای از این افتاقات را در درون زندگی حقیقی خود لمس کرده باشد. به همین خاطر فکر می کنم وجه اشتراکی میان داستان و اتفاقات آن با زندگی مردم وجود دارد که در نتیجه بستر علاقه مخاطبان را فراهم کرده است.
باتوجه به اینکه در حال حاضر در میان مردم از چهره شناخته شده ای برخوردار هستید، نقش «ستایش» را در این مجموعه تا چه حد به عنوان یک بازیگر اصلی مهم می دانید؟
فکر می کنم بازی در نقش ستایش بیشتر حسبی است تا تکنیکی. یعنی نیاز نبود زیاد به تکنیک بازیگری اکتفا کرد، بلکه باید حس بازی را در خود پرورش می دادم و با آن رشد می کردم. من با خودم و در درون خودم بسیار کنکاش می کردم تا به شخصیت ستایش نزدیک شوم و به آن برسم.
البته ستایش با من خیلی تفاوت دارد؛ هرچند در جاهایی نیز به هم شبیه هستیم. من هم برادر دارم و وقتی با خودم فکر می کردم که اگر برادر خودم را خدای نکرده از دست بدهم چه حس و حالتی پیدا می کردم، واقعا در بازی من تاثیر می گذاشت.
یا اینکه من اصلا ازدواج نکرده ام چه برسد به اینکه دو فرزند داشته باشم و یا همسرم را از دست داده باشم. تمام این نکات فقط از طریق یک حس قوی می توانست به رسیدن من به نقش مک کند، چون در حالت عادی و روزمره هیچ کدام از این اتفاقات برای من نیفتاده است. پس باید با خودم و احساسم بسیار تمرین می کردم تا به فرازها و نشیب های نقش ستایش برسم.
البته نکه مهم تر اینکه هر بازیگری وقتی دو سال با سعید سلطانی همکاری داشته باشد و از او کوچک ترین حرف را بیاموزد، مطمئنا یک بازیگر حرفه ای از میدان بیرون خواهد آمد. چون راهنمایی ها و صبوری های این کارگردان در طول کار کمک بزرگی به بازی من کرد.
ناگفته نماند که این حرفه دغدغه ها و دردسرهای خود را دارد. چون دیگر به راحتی نمی توان به هر جایی رفت و میان مردم قرار گرفت. مردم به محض اینکه با بازیگری رو به رو می شوند شروع به سوال کردن می کنند. من هم با رویی باز پذیرا هستم. در اوایل آغاز این مجموعه بسیار این ابراز علاقه ها را دوست داشتم، اما واقعا در حال حاضر باعث اذیتم می شود. حتی به این دلیل من از گذراندن طرح دانشگاهی ام در یکی از بیمارستان ها انصراف دادم.
در مجموعه «ستایش» با بازیگران بزرگی همبازی بودید، تعامل و همکاری شما با این بازیگران چطور بود؟
از تمام این عزیزان بزرگوار نکات آموزنده ای را آموختم. تقابل و تعامل من بیشتر با دکتر محمود عزیزی بود. می توان گفت من از این دوستان بازیگری را یاد نگرفتم اما اخلاق و رفتار حرفه ای را آموختم. از بازیگر پیشکسوت و مهربانی چون جمشید مشایخی نکات بسیاری را یاد گرفتم. اخلاق فوق العاده ای در این حرفه دارد. می توان گفت بازی در این مجموعه ضمن اینکه همکار بودن با گروهی حرفه ای و کارگردانی کار بلد و بااخلاق را برایم رقم زد، به اخلاق حرفه ای ام کمک بزرگی کرد. «ستایش» یک کلاس درس اخلاق برای من بود. خوشحالم که همکاری با این گروه به من درس های فراوانی را یاد داد.
برخی بر این تصور هستند که نرگس محمدی یک نابازیگر بوده که بعد از بازی در نقش ستایش به یک بازیگر تبدیل شده و در میان مردم شناخته شده است، نظر خود شما در این باره چیست؟
من نابازیگر نیستم. چون قبلا هم در کارهایی چون «ریسمان باز»، «آناهیتا» و چند تله فیلم نقش های متفاوتی را بازی کردم که حتی نقش اول هم بوده است.
فکر می کنم به دلیل اینکه نقش ستایش و مجموعه بیشتر دیده شد و مورد قبول مخاطب قرار گرفت برخی این طور می پندارن، اما من در طول این چند سالی که فعالیت خود را در این عرصه آغاز کرده ام در کارهای بسیاری به غیر از «ستایش» بازی کرده ام.
فکر نمی کنید مسائل، مشکلات و دردها و رنج هایی که ستایش در این مجموعه متحمل شده بود، به تلخی این داستان اضافه کرده است؟
خیر، تمام این داستان ها واقعیت دارد. واقعیت هم همیشه تلخ است. اگر واقع ینبود که مردم تا این اندازه با آن همزادپنداری نمی کردند. داستان زندگی ستایش واقعیت زندگی خیلی از زنان جامعه است.
مادران و همسرانی که می کوشند و تلاش می کنند تا زندگی خود را آبرومندانه پیش ببرند، فرزندان خود را بزرگ کنند و در این راه مسلما سختی ها و رنج های بسیاری را تحمل می کنند، اما سربلند بیرون می آیند. حتی من زنان امروزی بسیاری را دیده ام که به ظاهر بسیار شیک و مرفه زندگی می کنند، اما در درون آنها غم و غصه و دردها و رنج های بسیاری وجود دارد. پس نمی توان گفت که این داستان تلخ است، چون به واقعیت های زندگی نزدیک بوده است.
آیا قرار است در فصل دوم این مجموعه بازهم شما نقش ستایش را بازی کنید یا بازیگر دیگری چون مریلا زارعی آن را ایفا کند؟
واقعا نمی دانم که چه اتفاقی قرار است بیفتد. حرف هایی را از خبرنگاران در مطبوعات شنیده ام، اما نمی دانم تا چه حد صحت دارد. هنوز چیزی از کارگردان این مجموعه، سعید سلطانی نشنیده ام که قرار است من در این مجموعه بازی کنم یا خیر. هنوز پیش تولید فصل دوم شروع نشده است. فقط یک تست گریم از من گرفته اند، اما واقعا نمی دانم که قرار است چه اتفاقی بیفتد و اطلاعاتی در این زمینه ندارم. اگر در فصل دوم این مجموعه در نقش ستایش بازی کردم که بسیار خوشحال خواهم شد و اگر دوست دیگری این نقش را بازی کرد، بازهم خوشحال خواهم شد. به طور قطع اگر همین عوامل با کارگردانی سعید سلطانی بخواهند بیست سال آینده را نشان بدهند، مطمئن هستم که می توانند و توانایی آن را دارند که حتی پنجاه سال آینده را نیز به تصویر بکشند.
شما هم حتما در اخبار و اطلاعات منتشر شده شنیده اید که نام ستایش جزو اسامی پرطرفدار و انتخابی برای برخی از نوزادان بوده است؛ وقتی این اخبار را شنیدید چه حسی پیدا کردید؟
خیلی خوشحالم که این اتفاق افتاده است. شاید کمی خودخواهی باشد که بگویم بسیار خوشحال شده ام که مردم این نام را برای فرزندشان انتخاب کرده اند. اما این را می دانم این مجموعه یک کار گروهی بوده است. می توانم بگویم که برای من یک شانس بوده که بسیار خوشایند است.
فکر می کنم بازی در نقش «ستایش» برای شما جذابیت بسیاری داشته و بسیار لذت بخش بوده است.
هر روز کاری این مجموعه و ایفای نقش ستایش برای من خاطره شده است. دوست دارم از همین فرصت استفاده کنم و به مردم بگویم تا وقتی مجموعه و فیلم های این چنینی به تحکیم خانواده و روابط آن ارج می نهند چرا به دنبال برنامه ها و مجموعه های شبکه های مختلف بیگانه باشیم؟ چراکه آن شبکه ها فقط کانون گرم خانواده را نشانه گرفته است.
از همین جا دست تمام مادرانی که مانند ستایش دردها و رنج های بسیاری کشیده اند را می بوسم و برای آنها آرزوی سلامتی و خوشبختی می کنم. امیدوارم روزی فرا برسد که مادر و همسری این همه سختی و درد در زندگی نداشته باشند.
منبع: مجله سروش
شاید دلیل اصلی این ارتباط برقرارکردن، زنده بودن نقش ستایش و دردها و رنج هایی است که در طول این داستان با آنها دست و پنجه نرم کرده است.
بازی در نقش «ستایش» برای نرگس محمدی فرصت مغتنم و بی نظیری بود که در جمع گروهی حرفه ای حضور پیدا کند و نقشی ماندگار را در اذهان عمومی از خود برجای بگذارد.
نرگس محمدی بازیگری بسیار مهربان و خانواده دوست درست مثل نقش ستایش است، اما با سایر خصوصیات آن تفاوت هایی دارد. این بازیگر جوان قرار است در یک مجموعه تلویزیونی سیزده قسمتی به کارگردانی احمد گودرزی نیز بازی کند. نرگس محمدی پیش از این در فیلم های سینمایی چون «آناهیتان»، «ریسمان باز»، «سوپراستار» و «اخراجی های 2» و همچنین چند تله فیلم بازی کرده است.
بهانه اصلی ما برای این گفت و گو، به پایان رسیدن فصل اول این مجموعه است، اما هنوز کسی نمی داند آیا باز هم قرار است این بازیگر در نقش بیست سال بعد «ستایش» بازی کند یا بازیگر دیگری جای او را خواهد گرفت. حاصل این گفت و گو را می خوانید:
به عقیده شما دلیل اینکه مجموعه «ستایش» تا این حد موردتوجه و علاقه عموم مردم قرار گرفت، چه بوده است؟
به این علت که در هر خانه ای یک مادر، یک همسر و یک خواهر وجود دارد و همین اتفاق باعث شده که مردم و اغلب زنان با این داستان ارتباط خوبی برقرار کنند. چون فکر می کنم بیشتر آنها با این اتفاقات و حوادثی که در طول این مجموعه این شخصیت (ستایش) افتاد، به نوعی دست و پنجه نرم کرده اند و به همین خاطر برایشتان ملموس و قابل باورتر است؛ هم به این دلایل که گفتم و هم به علت اینکه شخصیت ستایش بسیار محکم، مهربان و خانواده دوست است و ستایش برای همه مردم چه مخاطبان خاص و چه مخاطبان عام، جذاب و دوست داشتنی شده است. مخاطب در این داستان با مادری که دو بچه دارد اما بدون همسر زندگی خود را اداره می کند و پدری که به بیماری آلزایمر مبتلاست، رو به روست که در نهایت نیز او را تنها می گذارد.
این اتفاقات و ناراحتی ها در زندگی خیلی از افراد وجود دارد. حالا شاید یکی از حادثه ها برای کسی رخ داده باشد و با آن همزادپنداری کرده باشد. برخی ها حتی خودشان را به جای ستایش فرق می کنند؛ هم در قسمت های خوب این داستان و هم در قسمت های تلخ و ناخوشایند. به عقیده من داستان این مجموعه روایتی ساده از یک زندگی واقعی است که هرکسی شاید نمونه ای از این افتاقات را در درون زندگی حقیقی خود لمس کرده باشد. به همین خاطر فکر می کنم وجه اشتراکی میان داستان و اتفاقات آن با زندگی مردم وجود دارد که در نتیجه بستر علاقه مخاطبان را فراهم کرده است.
باتوجه به اینکه در حال حاضر در میان مردم از چهره شناخته شده ای برخوردار هستید، نقش «ستایش» را در این مجموعه تا چه حد به عنوان یک بازیگر اصلی مهم می دانید؟
فکر می کنم بازی در نقش ستایش بیشتر حسبی است تا تکنیکی. یعنی نیاز نبود زیاد به تکنیک بازیگری اکتفا کرد، بلکه باید حس بازی را در خود پرورش می دادم و با آن رشد می کردم. من با خودم و در درون خودم بسیار کنکاش می کردم تا به شخصیت ستایش نزدیک شوم و به آن برسم.
البته ستایش با من خیلی تفاوت دارد؛ هرچند در جاهایی نیز به هم شبیه هستیم. من هم برادر دارم و وقتی با خودم فکر می کردم که اگر برادر خودم را خدای نکرده از دست بدهم چه حس و حالتی پیدا می کردم، واقعا در بازی من تاثیر می گذاشت.
یا اینکه من اصلا ازدواج نکرده ام چه برسد به اینکه دو فرزند داشته باشم و یا همسرم را از دست داده باشم. تمام این نکات فقط از طریق یک حس قوی می توانست به رسیدن من به نقش مک کند، چون در حالت عادی و روزمره هیچ کدام از این اتفاقات برای من نیفتاده است. پس باید با خودم و احساسم بسیار تمرین می کردم تا به فرازها و نشیب های نقش ستایش برسم.
البته نکه مهم تر اینکه هر بازیگری وقتی دو سال با سعید سلطانی همکاری داشته باشد و از او کوچک ترین حرف را بیاموزد، مطمئنا یک بازیگر حرفه ای از میدان بیرون خواهد آمد. چون راهنمایی ها و صبوری های این کارگردان در طول کار کمک بزرگی به بازی من کرد.
ناگفته نماند که این حرفه دغدغه ها و دردسرهای خود را دارد. چون دیگر به راحتی نمی توان به هر جایی رفت و میان مردم قرار گرفت. مردم به محض اینکه با بازیگری رو به رو می شوند شروع به سوال کردن می کنند. من هم با رویی باز پذیرا هستم. در اوایل آغاز این مجموعه بسیار این ابراز علاقه ها را دوست داشتم، اما واقعا در حال حاضر باعث اذیتم می شود. حتی به این دلیل من از گذراندن طرح دانشگاهی ام در یکی از بیمارستان ها انصراف دادم.
در مجموعه «ستایش» با بازیگران بزرگی همبازی بودید، تعامل و همکاری شما با این بازیگران چطور بود؟
از تمام این عزیزان بزرگوار نکات آموزنده ای را آموختم. تقابل و تعامل من بیشتر با دکتر محمود عزیزی بود. می توان گفت من از این دوستان بازیگری را یاد نگرفتم اما اخلاق و رفتار حرفه ای را آموختم. از بازیگر پیشکسوت و مهربانی چون جمشید مشایخی نکات بسیاری را یاد گرفتم. اخلاق فوق العاده ای در این حرفه دارد. می توان گفت بازی در این مجموعه ضمن اینکه همکار بودن با گروهی حرفه ای و کارگردانی کار بلد و بااخلاق را برایم رقم زد، به اخلاق حرفه ای ام کمک بزرگی کرد. «ستایش» یک کلاس درس اخلاق برای من بود. خوشحالم که همکاری با این گروه به من درس های فراوانی را یاد داد.
برخی بر این تصور هستند که نرگس محمدی یک نابازیگر بوده که بعد از بازی در نقش ستایش به یک بازیگر تبدیل شده و در میان مردم شناخته شده است، نظر خود شما در این باره چیست؟
من نابازیگر نیستم. چون قبلا هم در کارهایی چون «ریسمان باز»، «آناهیتا» و چند تله فیلم نقش های متفاوتی را بازی کردم که حتی نقش اول هم بوده است.
فکر می کنم به دلیل اینکه نقش ستایش و مجموعه بیشتر دیده شد و مورد قبول مخاطب قرار گرفت برخی این طور می پندارن، اما من در طول این چند سالی که فعالیت خود را در این عرصه آغاز کرده ام در کارهای بسیاری به غیر از «ستایش» بازی کرده ام.
فکر نمی کنید مسائل، مشکلات و دردها و رنج هایی که ستایش در این مجموعه متحمل شده بود، به تلخی این داستان اضافه کرده است؟
خیر، تمام این داستان ها واقعیت دارد. واقعیت هم همیشه تلخ است. اگر واقع ینبود که مردم تا این اندازه با آن همزادپنداری نمی کردند. داستان زندگی ستایش واقعیت زندگی خیلی از زنان جامعه است.
مادران و همسرانی که می کوشند و تلاش می کنند تا زندگی خود را آبرومندانه پیش ببرند، فرزندان خود را بزرگ کنند و در این راه مسلما سختی ها و رنج های بسیاری را تحمل می کنند، اما سربلند بیرون می آیند. حتی من زنان امروزی بسیاری را دیده ام که به ظاهر بسیار شیک و مرفه زندگی می کنند، اما در درون آنها غم و غصه و دردها و رنج های بسیاری وجود دارد. پس نمی توان گفت که این داستان تلخ است، چون به واقعیت های زندگی نزدیک بوده است.
آیا قرار است در فصل دوم این مجموعه بازهم شما نقش ستایش را بازی کنید یا بازیگر دیگری چون مریلا زارعی آن را ایفا کند؟
واقعا نمی دانم که چه اتفاقی قرار است بیفتد. حرف هایی را از خبرنگاران در مطبوعات شنیده ام، اما نمی دانم تا چه حد صحت دارد. هنوز چیزی از کارگردان این مجموعه، سعید سلطانی نشنیده ام که قرار است من در این مجموعه بازی کنم یا خیر. هنوز پیش تولید فصل دوم شروع نشده است. فقط یک تست گریم از من گرفته اند، اما واقعا نمی دانم که قرار است چه اتفاقی بیفتد و اطلاعاتی در این زمینه ندارم. اگر در فصل دوم این مجموعه در نقش ستایش بازی کردم که بسیار خوشحال خواهم شد و اگر دوست دیگری این نقش را بازی کرد، بازهم خوشحال خواهم شد. به طور قطع اگر همین عوامل با کارگردانی سعید سلطانی بخواهند بیست سال آینده را نشان بدهند، مطمئن هستم که می توانند و توانایی آن را دارند که حتی پنجاه سال آینده را نیز به تصویر بکشند.
شما هم حتما در اخبار و اطلاعات منتشر شده شنیده اید که نام ستایش جزو اسامی پرطرفدار و انتخابی برای برخی از نوزادان بوده است؛ وقتی این اخبار را شنیدید چه حسی پیدا کردید؟
خیلی خوشحالم که این اتفاق افتاده است. شاید کمی خودخواهی باشد که بگویم بسیار خوشحال شده ام که مردم این نام را برای فرزندشان انتخاب کرده اند. اما این را می دانم این مجموعه یک کار گروهی بوده است. می توانم بگویم که برای من یک شانس بوده که بسیار خوشایند است.
فکر می کنم بازی در نقش «ستایش» برای شما جذابیت بسیاری داشته و بسیار لذت بخش بوده است.
هر روز کاری این مجموعه و ایفای نقش ستایش برای من خاطره شده است. دوست دارم از همین فرصت استفاده کنم و به مردم بگویم تا وقتی مجموعه و فیلم های این چنینی به تحکیم خانواده و روابط آن ارج می نهند چرا به دنبال برنامه ها و مجموعه های شبکه های مختلف بیگانه باشیم؟ چراکه آن شبکه ها فقط کانون گرم خانواده را نشانه گرفته است.
از همین جا دست تمام مادرانی که مانند ستایش دردها و رنج های بسیاری کشیده اند را می بوسم و برای آنها آرزوی سلامتی و خوشبختی می کنم. امیدوارم روزی فرا برسد که مادر و همسری این همه سختی و درد در زندگی نداشته باشند.
منبع: مجله سروش
تاریخ : شنبه 90/8/28 | 8:19 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
تاریخ : شنبه 90/8/28 | 8:18 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
نمادشناسی پرچم برخی کشورهای دنیا
همانند نام، پرچم و نشان هر کشور در شناخت آن کشور نقش مهمی دارد و نشان دهنده انگیزه ها، آرمان ها چگونگی نگرش سیاسی مذهب و فلسفه یک ملت و بیان کننده شرایط جغرافیایی فرهنگی و حوادث سرنوشت ساز در تاریخ یک ملت است.
همانند نام، پرچم و نشان هر کشور در شناخت آن کشور نقش مهمی دارد و نشان دهنده انگیزه ها، آرمان ها چگونگی نگرش سیاسی مذهب و فلسفه یک ملت و بیان کننده شرایط جغرافیایی فرهنگی و حوادث سرنوشت ساز در تاریخ یک ملت است. نظر به اهمیت ویژه پرچم مطالعه علمی پرچم ها معنا و مفهوم و سیر دگرگونی آنها در گزارشی کوشیده ایم به مطالعه تاریخچه و مفهوم نهفته در رنگ ها، نشانه های موجود در پرچم برخی از کشورها بپردازیم.

همانند نام، پرچم و نشان هر کشور در شناخت آن کشور نقش مهمی دارد و نشان دهنده انگیزه ها، آرمان ها چگونگی نگرش سیاسی مذهب و فلسفه یک ملت و بیان کننده شرایط جغرافیایی فرهنگی و حوادث سرنوشت ساز در تاریخ یک ملت است. نظر به اهمیت ویژه پرچم مطالعه علمی پرچم ها معنا و مفهوم و سیر دگرگونی آنها در گزارشی کوشیده ایم به مطالعه تاریخچه و مفهوم نهفته در رنگ ها، نشانه های موجود در پرچم برخی از کشورها بپردازیم.
ایران : پرچم ایران از دوره ناصرالدین شاه قاجار دارای سه رنگ شامل رنگهای سبز (به عنوان نماد خرمی و همچنین دین اسلام)، سفید (صلح و دوستی و نشانه زرتشتیان) و سرخ (نماد خون شهدای وطن) است. نشان کنونی در پرچم ایران، نشان جمهوری اسلامی نام دارد که این نشان بیانگر کلمه مقدس "الله" و شعار اسلامی "لا اله الا الله" است که روی رنگ سفید پرچم قرار گرفتهاست. (طراح آرم پرچم، حمید ندیمی، دانشیار دانشکده معماری و شهرسازی دانشگاه شهید بهشتی میباشد.) در این پرچم همچنین 22 "اللهاکبر" به رنگ سفید و به نشانه پیروزی انقلاب در روز 22 بهمن در حاشیه پایین رنگ سبز و حاشیه بالای رنگ سرخ نوشته شده است. لازم به ذکر است که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بجای آرم "الله"، از نماد شیر و خورشید در پرچم ایران استفاده می شده است.
ایالات متحده امریکا: پرچم آمریکا پرچم رسمی دولت فدرال ایالات متحده آمریکا است. این پرچم از زمان طرح خود از زمان طراحی در سال 1775 تا به امروز 26 مرتبه تغییر و تحول پیدا کرده تا به شکل فعلی خود رسیده است. پرچم ایالات متحده در ابتدا مشابه پرچم کمپانی هند شرقی بریتانیا بود. این پرچم امروزه 13 باند (خط) سفید و قرمز دارد و پنجاه ستاره. 13 باند نشان 13 مستعمرهای است که برای اولین بار علیه بریتانیا قیام نمودند و منجر به استقلال آمریکا شدند. 50 ستاره سفید در یک زمینه آبی نیز نشان 50 ایالتی است که امروزه عضو ایالات متحده آمریکا میباشند. لازم به ذکر است که هر یک از 50 ایالات متحده خود بطور جداگانه پرچم رسمی ایالت خود را نیز دارند.
بریتانیا: پرچم بریتانیا یا پرچم اتحاد، پرچم رسمی کشور پادشاهی متحد بریتانیای کبیر و ایرلند شمالی است. این پرچم مشهور پس از تشکیل کشور پادشاهی متحد در سال 1707 میلادی در پی اتحاد پادشاهی انگلستان (شامل انگلستان و ولز) در جنوب و پادشاهی اسکاتلند در شمال بریتانیا به وجود آمد. پرچم بریتانیا از ترکیب پرچم های این دو پادشاهی و ایرلند شمالی ایجاد شده است: پرچم اسکاتلند یا صلیب سنت اندروز: زمینه آبی، صلیب ضربدری سفید اندریاس قدیس. پرچم انگلستان یا صلیب سنت جرج: زمینه سفید، صلیب قرمز سنت جرج. پرچم ایرلند شمالی یا صلیب سنت پاتریک: با زمینه سفید و صلیب قرمز پاتریک قدیس. در پرچم سه رنگ بریتانیا رنگ سفید به معنی؛ صلح و صداقت، قرمز: سرسختی، قدرت و شجاعت، و آبی: هوشیاری، حقیقت، پشتکار و عدالت، می باشد.
چین: پرچم کنونی کشور چین که در سال 1949 (انقلاب مائو) مورد استفاده قرار گرفت، یک پرچم تمام قرمز (بعنوان نماد خون افرادی که در دوران انقلاب چین ریخته شد)، به همراه یک ستاره زرد رنگ بزرگ (بعنوان نماد حزب کمونیست چین) و پنج ستاره کوچکتر (بعنوان نماد طبقات اجتماعی در این کشور) می باشد.
عربستان سعودی: پرچم عربستان سعودی برای اولین بار در 1973به رسمیت شناخته شد. این پرچم دارای زمینه سبز رنگ- سبز به عنوان رنگ سنتی اسلامی و رنگ مورد علاقه حضرت محمد(ص)، و با جمله عربی "لااله الا الله محمدرسول الله"، و یک شمشیر افقی که سمت چپ گرفته شده است، به عنوان نماد عدالت و نشان عبدالعزیز بن سعود به عنوان اولین پادشاه عربستان سعودی است. نکته جالب در مورد این پرچم این است که استفاده از آن تنها در مراسم های رسمی و یا اهداف رسمی مجاز است!
ترکیه: پرچم ترکیه مدرن از ماه و ستاره سفید رنگ و پیش زمینه سرخ رنگ تشکیل شده است. رنگ سرخ پرچم ترکیه نشان پیشرفت جمهوری ترکیه و رنگ سفید استفاده شده در ماه و ستاره نشان پاکیزگی مردم ترکیه است. ستاره امپراطوری عثمانی هشت گوشه بود که بعد از فروپاشی امپراطوری عثمانی ستاره هشت گوشه تبدیل به ستاره پنج گوشه گردید. ماه و ستاره در واقع نشانی از اسلام است. البته برخی تاریخ نگاران معتقدند که ماه نماد امپراتوری ساسانی ایران بوده و به گونهای چشمگیر بر روی تاج شاهان آن نمود داشته است. لازم به ذکر است که این پرچم از قبل اسلام نیز در آسیای صغیر استفاده میشده است.
کانادا: ملی کانادا، پرچمی قرمزرنگ است که مربعی سفید در وسط داشته و برگ درخت افرا (به عنوان نماد طبیعیت و محیط زیست کانادا) نیز در آن قرار دارد. در سال 1964 مذاکرهای برای تغییر پرچم انجام شد که از سه طرح، طرحی که جورج استنلی و جان متسون انجام داده بودند پذیرفته شد و در 15 فوریه 1965 برای اولین بار نمایش داده شد که از آن به بعد هر ساله 15 فوریه جشنی به نام روز ملی پرچم کانادا برگزار میشود. همچنین باید گفت که؛ برگ درخت افرا به عنوان سمبل ملی کشور کانادا است که نقش آن را امروزه روی پرچم ملی، سکه ها، یونیفرم پلیس سلطنتی و تقریباً به نوعی در تمامی آرم ها و سمبل های ادارات دولتی و غیر دولتی کانادا می توان مشاهده نمود. همچنین در این پرچم دو حاشیه قرمز رنگ در دو طرف پرچم قرار گرفته که هر یک حدود یک چهارم سطح پرچم را پوشانده است.
هند: پرچم هند یک پرچم سه رنگ افقی است که از سه رنگ زعفرانی، سفید و سبز - رنگ زعفرانی پررنگ نماد میهن پرستی، رشادت و فداکاری، رنگ سفید نماد صلح و صفا، خلوص، پاکی و صداقت و رنگ سبز آن نشانه موفقیت، ایمان و سر سبزی کشور-که نماد "آشوکا چاکرا" (یک چرخ با 24 پره به رنگ سرمه ای بعنوان نماد قانون و به بیانی دیگر نماد حرکت آرام رو به جلو و تعامل با دیگران و دوری جستن از سکون و انزوا و انفعال) این پرچم در 22 ژوئیه 1947 تصویب شد.
منبع: تازه دات نت
تاریخ : شنبه 90/8/28 | 8:16 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید