سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

پژوهشگران انگلیسی اعلام کردند که به جواب سوال قدیمی که همواره توجهات انسان را به خود جلب کرده، رسیده اند که بر اساس آن می توان ثابت کرد مرغ قبل از تخم مرغ به وجود آمده است.

به گزارش مهر به نقل از راشا تودی، در تحقیقات اخیر پژوهشگران انگلیسی مشخص شد که پوست تخم مرغ حاوی عنصر "اوفوسلیدین 17" است که تنها در بدن مرغ یافت می شود.

بر این اساس، غدد داخلی مرغ این ماده را 24 ساعت قبل از تخم گذاشتن ترشح می کند تا پوسته آنرا تشکیل دهد. پژوهشگران معتقدند با توجه به اینکه مرغ تنها دارنده این عنصر است شکی وجود نخواهد داشت که مرغ قبل از تخم مرغ آفریده شده و باید پرونده این سوال قدیمی در اذهان عمومی بسته شود.

این در حالی است که برخی پژوهشگران درباره قطعی بودن نتایج پژوهش اخیر در انگلیس پس از اعلام نتایج آن، ابراز تردید کرده اند!






تاریخ : پنج شنبه 90/4/16 | 8:31 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()

هوگو چاوز رییس جمهوری ونزوئلا با دخترش در هاوانا . این عکس دو روز پیش در رسانه های ونزوئلا و به عنوان نشانه ای از سلامتی چاوز منتشر شد . چاوز قریب به یک ماه است که به دلیل عارضه تومور سرطانی در لگن خاصره اش در کوبا بستری است. پزشکان وی می گویند پس از عمل جراحی و درآوردن تومور حال وی رو به بهودی است.






تاریخ : پنج شنبه 90/4/16 | 8:10 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()

 

طنز و لطیفه...


غضنفر وارد کابین خلبان شد و گفت: زود برو فرانسه. خلبان نگاهی کرد وگفت: ولی تو که اسلحه نداری. غضنفر گفت: خاک برسرتون، شما همیشه باید اسلحه بالای سرتون باشه، با زبون خوش نمی‏تونی بری؟

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

غضنفر می ره خونه بخره آقاهه یه خونه بهش نشون می ده می ده این خونه استخر داره، جگوزی داره...غضنفر می گه: عجب! ما قبلا همین طوری ول می دادیم! حالا دیگه جاشم مشخص کردن؟

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

غضنفر داشته تو دریا غرق می شده هر بار که می رفته پایین اب می خورده می یومده بالا می گفته:سلام بر حسین

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

غضنفر ماشینش پنچر میشه شروع میکنه از اگزوز ماشین فوت کردن دوستش میاد بهش میگه همین کاره رو میکنین بهتون میگن خر دیگه مگه نمی بینی شیشه ماشین پایینه؟

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

به رشتیه می گن: تو رشت زن پاک و مومن و با خدا هست؟ می گه:اره هست ولی شبی 20000 تومن

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

غضنفر ادعای پیغمبری میکنه . بهش میگن خوب کتابت کو ؟ میگه ، فعلا جزوه میگم بنویسید تا بعد ........!!!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

یکی میپرسن گشنگی سخت تره یا عاشقی ؟ میگه از قدیم گفتن گشنگی نکشیدی که عاشقی یادت بره ولی شما تا حالا تو خیابون دستشوئیت نگرفته که جفتش یادت بره؟؟؟؟






تاریخ : پنج شنبه 90/4/16 | 8:7 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()

SMs


زغال قلیونتیم ، بکش خاکستر شیم.



SMs SMs SMs


زغال قلیونتم رفیق! میسوزم تا بسازمت!!!

SMs SMs SMs


سوزن رفاقت در تیوپ قلبم فرو رفت و گفت: فییییییییییس

تازه فهمیدم پنچرتم رفیق!

SMs SMs SMs

پدال دنده موتورتیم با پا بزن تو سرمونو خلاصمون کن!

SMs SMs SMs

پوست موز زیر پاتم ، حال میکنم اگه افتخار بدی پاتو بذاری روم !

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

به لوتی میگم : آب بده دریا میده ، میگم گل بده گلستان میده ، میگم معرفت
 و دوستی بده همش شماره تو رو میده !!


SMs SMs SMs

آب دماغتیم…آنتی هیستامین بخور ، فنا شیم
SMs SMs SMs


قرمزی چشاتم نفازلین بریز فنا شیم


SMs SMs SMs





تاریخ : پنج شنبه 90/4/16 | 8:3 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
خداوند دید مرد گرسنه است نان را آفرید دید تشنه است آب را آفرید دید در تاریکی است
نور را آفرید دید هیچ مشکل دیگه ای نداره زن را آفرید!



بیشتر مردها آرزوی بزرگ دارند ، اول داشتن خونه ، دوم داشتن ماشین برای فرار از خونه!!



ریشه ی تمام نزاعها سه چیزند : زر ، زن ، زمین !!!



کابینه زندگی مشترک:

زن=وزیر سلب آسایش ، شوهر= وزیر کار ، مادر زن= وزیرجنگ ، مادر شوهر=وزیر
اغتشاشات ، خواهر زن= جاسوس دو جانبه ، خواهر شوهر= وزیراطلاعات و بازرسی
پدر زن= وزیر ارشاد ، پدر شوهر= رئیس تشخیص مصلحت !



سریع ترین دوربین جهان اختراع شد . این دوربین می تونه از خانوم ها در لحظه ای که
دهانشون بسته است عکس بگیره !


دو چیز همیشه باید تازه باشند؛ عشق و تخم مرغ !


سه چیز را زود به زود عوض کن؛ زن، عشق و پیراهن زیر!









تاریخ : پنج شنبه 90/4/16 | 7:56 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()

به گزارش مهر، محمود پارچه باف بعد از ظهر یکشنبه در گفتگو با خبرنگاران افزود: کارگاه ساخت ضریح مطهر روزهای سوم، چهارم و پنجم شعبان همزمان با 14، 15 و 16 تیرماه به مدت سه روز بر روی علاقه مندان و زایران بازخواهد بود.

ساعات بازگشایی کارگاه ساخت ضریح

وی ادامه داد: مردم شریف و عاشقان امام حسین(ع) می توانند در این سه روز از ساعت 9 صبح لغایت 21 برای زیارت این ضریح به کارگاه بیایند..

پارچه باف اظهارداشت: همچنین همزمان با شب میلاد مسعود امام سوم شیعیان فرداشب در جوار بارگاه ملکوتی امام حسین(ع) و کارگاه ساخت ضریح در مدرسه معصومیه جشن باشکوهی با حضور محبان آن حضرت برگزار خواهد شد.

وی افزود: این مراسم بعد از نماز مغرب و عشاء برگزار می شود و برنامه های متنوعی در آن اجرا خواهد شد.

مدیر پروژه ساخت ضریح امام حسین (ع) در قم اضافه کرد: تلاوت قرآن کریم، اجرای سرود توسط گروه محراب و سخنرانی حجت الاسلام ماندگاری از جمله برنامه های این جشن باشکوه است.

پارچه باف اظهارداشت: مداحی و مولودی خوانی آسی از مداحان اهل بیت(ع)، شعرخوانی توسط حمید برقعی و ارائه گزارشی از روند ساخت ضریح مطهر توسط حجت الاسلام نظری منفرد از دیگر برنامه های این مراسم خواهد بود.

وی ضمن دعوت از همه علاقه مندان برای حضور در این مراسم افزود: این مراسم باشکوه به صورت زنده و مستقیم از شبکه های نور، شبکه سه سیما و شبکه خبر همچنین شبکه استانی پخش می شود.

پارچه باف با اشاره به روند روبه اتمام پروژه ضریح امام حسین(ع) عنوان کرد: پیکره ضریح صدردرصد خاتمه یافته است؛ تزئین داخل ضریح و گره چینی و خطاطی بیش از 80 درصد انجام شده است همچنین کار قلم زنی و ... نیز تمام شده است و امیدواریم طی دو سه ماه آینده از ضریح به صورت رسمی رونمایی و زمانی برای بازدید علاقه‌مندان در نظر بگیریم.






تاریخ : پنج شنبه 90/4/16 | 7:50 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()

مجموعه تخت سلیمان در سال ???? به عنوان چهارمین اثر باستانی ایران در یونسکو ثبت شد.

به گزارش آخرین نیوز به نقل از برنا، تخت سلیمان یا شهر گنجک (شیز) در ?? کیلومتری شمال شرقی شهرستان تکاب در دره سرسبز در بلندی ???? متری، سرشار از جاذبه‌های کم نظیر طبیعی- تاریخی واقع شده و قله ???? متری بلقیس هم در آنجا قرار دارد.

 

ویرانه‌های بجا مانده از آتشکده آذرگُشنَسب؛آتشکده پادشاهان و جنگاوران در اطراف دریاچه ای همیشه جوشان و زیبا با دریاچه‌ای به عمق حدود ???متر، روی صخره ای سنگی ناشی از رسوبات آهکی دریاچه، میان برج و باروی سنگی، آثار معماری خاص مانند چهار طاقی آتشکده و سازه های آیینی،نیایشگاه آناهیتا،کاخ‌های دوران ساسانی و ساختمان‌هایی مربوط به پادشاهان ایلخانی قرار دارد.

 

قدمت این منطقه از نظر حضور انسان‌ها در آن به ? هزار سال قبل می رسد.این منطقه به عنوان چهارمین اثر ایرانی در میراث جهانی یونسکو به ثبت رسیده است.

در این مجموعه بی نظیر تاریخی آثاری از اوایل دوره ساسانی تا دوره ایلخانان مغول شناسایی شده است.

روند شکل گیری کوه‌های رسوبی در منطقه تخت سلیمان روندی طبیعی،مربوط به شکل خاص زمین و نوع املاح موجود در آب چشمه های منطقه است.

این منطقه شهری است که بنا به نوشته های کهن، زادگاه زرتشت است.گیتا نویسان عرب آن را «شیز» گفته اند.گذشته نگاران رومی و یونانی «گزکا» نوشته اند و حمدالله مستوفی آن را به زبان مغولان «ستوریق» نامیده است. امروزه تمام این اثر را تخت سلیمان می نامند.

آب دریاچه ی سحرآمیز و باشکوه تخت سلیمان در همه فصل‌های سال یکسان است و کسی نمی تواند به عمق آن دست پیدا کند.

مجموعه تخت سلیمان در سال ???? به عنوان چهارمین اثر باستانی ایران در یونسکو ثبت شد و پس از ثبت پرسپولیس، نیایشگاه چغازنبیل و میدان نقش جهان اصفهان در سال ???? سکوت ایران را شکست.

در فاصله ?? کیلومتری تخت سلیمان  دریاچه ای سحرآمیز  وجود دارد که جزیره‌ای روی آن شناور است. قطر دریاچه ?? متر و قطر جزیره شناور روی آن ?? متر است.وزش باد،هر روز دو بار این جزیره را از این سو به آن سو جابجا می کند؛نام این جزیره شناور «چملی» است.

در ? کیلومتری غرب تخت سلیمان،کوه مخروطی میان تهی وجود دارد که هزاران سال پیش، بر اثر وقوع آتش فشان شکل گرفته است. محلی‌ها این کوه زیبا را زندان سلیمان یا زندان دیو می شناسند.این افراد معتقد هستند حضرت سلیمان دیوهایی که از فرمانش سرپیچی می کردند در این کوه زندانی می‌کرده است.

برای رفتن به این منطقه می توانید از مسیرهای زنجان و تکاب حرکت کنید. اگر فقط قصد دیدن تخت سلیمان را دارید از مسیر تکاب بروید. تخت سلیمان ?? کیلومتر بعد از تکاب قرار دارد.






تاریخ : پنج شنبه 90/4/16 | 7:44 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()

روز ازدواج پسر نادرشاه افشار

alt

 

نادرشاه افشار پس از بخشیدن دوباره تاج و تخت هند به "محمد شاه گورکانی" پادشاه هندوستان ، خواست یکی از دختران او را به همسری نصرا? میرزا دومین پسر خود درآورد . از سویی دیگر دستور تشکیل جلسه با شکوهی از اندیشمندان و خردمندان هند را در کاخ پادشاهی داد . محمد شاه گورکانی پس از دیدن آن همه از دانشمندان کشورش در کاخ اش به پادشاه ایرانزمین گفت تا کنون هیچ گاه این همه اندیشمند و خردمند در کاخ ما دیده نشده بود . نادرشاه خندید و به او گفت اگر گوشت به حرف خردمندانت بود ، من هم اکنون در حال جنگیدن با سپاه یاغی عثمانی بودم و مرا به هند چکار ؟ ...
نصرا? میرزا فرزند نادر به پدر گفت چه لزومی بود در روز مراسم ازدواج من این همه عالم اینجا بیاید و پدر دستی بر شانه اش گذاشت و گفت تو باید اینها را ببینی و بشناسی اینها بهترین دوستان تو هستند . ارد بزرگ اندیشمند کشورمان می گوید : (چه فریست زندگی را ، آنگاه که برآزندگان را نشناسی ؟ و در خود بپیچی ؟ ) .
گفته می شود پس از بازگشت سپاه پیروز ایران از هند ، محمدشاه گورکانی دستور داد بخشی از کاخ اش ، محل همیشگی درس و بحث اندیشمندان هندی باشد.

داستان پیرمرد قفل ساز

استاد بزرگوار حضرت آیت‌ا... حاج آقا حسن صافی اصفهانی قدّس‌سره داستانی را نقل می کردند که بسیار شنیدنی و عبرت آموز است:
در کربلای معلّا یکی از علما که به علوم غریبه آگاهی داشته است، تصمیم می‌گیرد که به وسیله علم جفر خود را به امام عصر (عج) برساند. در نتیجه در داخل یکی ازغرفه های صحن امام حسین‌ (ع) به محاسبات این علم می‌پردازد. پاسخی که دریافت می‌دارد این بوده است که امام داخل صحن با پیرمردی قفل‌ساز در حال صحبت هستند و گل می‌گویند و گل می‌شنوند.
تردید می‌‌کند مبادا فلان قسمت از برنامه را اشتباه کرده باشم. بار دوم و سوم نیز حساب می‌کند و نتیجه همان می‌شود. در این هنگام عزم خود را بر دیدار جزم می‌کند که هر چه بادا باد. می‌بیند آری امام (علیه‌السلام) در همان زاویة صحن که به وسیله آن علم درک کرده است، با آن مرد قفل‌ساز مشغول گفتگو هستند. چون می‌بیند که آقا در حال خداحافظی هستند، رو به امام به سرعت حرکت می‌کند. امام (علیه‌السلام) از آن پیر‌مرد خداحافظی کرده و رو به سوی ایشان می‌آیند. و وقتی با او رودررو قرار می گیرند، می‌فرمایند: «فلانی تو هم مثل این پیر مرد قفل ساز شو تا من به سراغ تو بیایم» و از کنارش می‌گذرند.
این عالم می‌گوید: همان وقت به سراغ این پیرمرد قفل‌ساز رفتم تا او و رفتار و روحیاتش را شناسایی کنم. از او پرسیدم: این آقایی که با ایشان صحبت داشتی، که بود؟ در پاسخ گفت: تا آن جا که می دانم آقا سیدمهدی، فرزند مرحوم آقا سیدحسن، هستند که پدرشان هم به رحمت خداوند رفته است. از نوع جواب او به زودی متوجه شدم که آقا خود را به او معرفی کرده‌اند، ولی این بنده خدا متوجه نشده است که ایشان امام‌عصر (عج) هستند. نزدیک بود او را از حقیقت امر آگاه سازم، ولی به خود آمدم که اگر این کار صلاح این بندة خدا بود، خود آقا به او توجه می‌دادند. ازحالات آقا و زمان آشنایی او با آقا و غیره پرسیدم... دقت کردم ببینم که این پیرمرد چه ویژگی خاصی دارد که امام مرا به آن دعوت فرموده‌اند: عاقبت دریافتم که در کنار تقید ایشان به مسائل شرعی و کسب حلال؛ بارزترین ویژگی اخلاقی او این است که سخت به قول و قرارش با مردم پایبند است و اگر می‌گوید قفل شما فلان موقع آماده است، آن را حتماً سر وقت و شاید زودتر آماده کرده است.1
مراعات ظرافت‌های اخلاقی بی‌تردید در تکامل انسان سالک، نقشی جدی و اساسی دارد. چنانچه سهل‌انگاری در امور اخلاقی نیز تنزل‌آور و دورکننده از مقام قرب الهی است.

داستان مداد

پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت.
بالاخره پرسید:
- ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟
- درباره ی من می نویسید ؟
پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت :
- درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم تر از نوشته هایم مدادی است که با آن می نویسم.
می خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی.
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید.
- اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام.
- بستگی داره چطور به آن نگاه کنی.
در این مداد ? خاصیت است که اگر به دستشان بیاوری، تا آخر عمرت با آرامش زندگی می کنی.

صفت اول :
می توانی کارهای بزرگ کنی اما نباید هرگز فراموش کنی که دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند.
اسم این دست خداست.
او همیشه باید تو را در مسیر ارده اش حرکت دهد.

صفت دوم :
گاهی باید از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی. این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تیزتر می شود.
پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی.

صفت سوم :
مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه از پاک کن استفاده کنیم.
بدان که تصحیح یک کار خط، کار بدی نیست. در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری مهم است.

صفت چهارم :
چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است.
پس همیشه مراقبت درونت باش که چه خبر است.

صفت پنجم :
همیشه اثری از خود به جا می گذارد.
بدان هر کار در زندگی ات می کنی ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کاری می کنی هوشیار باشی و بدانی چه می کنی.

کینه

alt

 

معلم یک کودکستان به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به کودکستان آمدند. در کیسه بعضی ها ? ، بعضی ها ? ، و بعضی ها ? سیب زمینی بود. معلم به بچه ها گفت: تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند.  روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی سیب زمینی های گندیده. به علاوه، آن هایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند. پس از گذشت یک هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند. معلم از بچه ها پرسید: از اینکه یک هفته سیب زمینی ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید ؟
بچه ها از اینکه مجبور بودند، سیب زمینی های بد بو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند. آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی، این چنین توضیح داد:
این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید. بوی بد کینه و نفرت، قلب شما را فاسد می کند و شما آن را به همه جا همراه خود حمل می کنید.
حالا که شما بوی بد سیب زمینی ها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید:
پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟

طنز ادعای الکی

alt

 

یه پیرمرد ?? ساله میره پیش دکترش برای چک آپ. دکتر ازش در مورد وضعیت فعلیش می پرسه و پیرمرد با غرور جواب میده:”هیچوقت به این خوبی نبودم. تازگیا با یه دخترخانم ?? ساله ازدواج کردم و حالا باردار شده و کم کم داره موقع زایمانش میرسه. نظر شما چیه دکتر؟ ”
دکتر چند لحظه فکر میکنه و میگه: خب… بذار یه داستان برات تعریف کنم. من یه نفر رو می شناسم که شکارچی ماهریه. اون هیچوقت تابستونا رو برای شکار کردن از دست نمیده. یه روز که می خواسته بره شکار از بس عجله داشته اشتباهی چترش رو به جای تفنگش بر میداره و میره توی جنگل. همینطور که میرفته جلو یکدفعه از پشت درختها یه پلنگ وحشی ظاهر میشه و میاد به طرفش. شکارچی چتر رو می گیره به طرف پلنگ و نشونه می گیره و ….. بنگ! پلنگ کشته میشه و میفته روی زمین!

پیرمرد با حیرت میگه: این امکان نداره! حتما” یه نفر دیگه پلنگ رو با تیر زده! دکتر یه لبخند میزنه و میگه: دقیقا” منظور منم همین بود!
نتیجه اخلاقی: هیچوقت در مورد اتفاقی که مطمئن نیستی نتیجه کار خودته ادعا نداشته باش.

 

زیباترین قلب

روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیباترین قلب را در تمام آن منطقه دارد. جمعیت زیادی جمع شدند. قلب او کاملا سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تا کنون دیده اند. مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت. ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت که قلب تو به زیبایی قلب من نیست. مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیر مرد نگاه کردند. قلب او با قدرت تمام می تپید اما پر از زخم بود. قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تکه هایی جایگزین آن شده بود و آنها به راستی جاهای خالی را به خوبی پر نکرده بودند برای همین گوشه هایی دندانه دندانه در آن دیده می شد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه ای آن را پر نکرده بود.مردم که به قلب پیر مرد خیره شده بودند با خود می ‌گفتند که چطور او ادعا می کند که زیباترین قلب را دارد!!!

 

alt

 

مرد جوان به پیر مرد اشاره کرد و گفت تو حتما شوخی می کنی! قلب خود را با قلب من مقایسه کن. قلب تو فقط مشتی زخم و بریدگی و خراش است.
پیر مرد گفت:درست است.قلب تو سالم به نظر می رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمی کنم. هر زخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده ام، من بخشی از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشیده ام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکه‌ ای بخشیده شده قرار داده ام،اما چون این دو عین هم نبوده‌اند گوشه هایی دندانه دندانه در قلبم وجود دارد که برایم عزیزند، چرا که یاد آور عشق میان دو انسان هستند.
بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده ام اما آنها چیزی از قلبشان را به من نداده اند، اینها همین شیارهای عمیق هستند. گرچه درد آور هستند اما یاد آور عشقی هستند که داشته ام. امیدوارم که آنها هم روزی باز گردند و این شیارهای عمیق را با قطعه ای که من در انتظارش بوده ام پر کنند، پس حالا می بینی که زیبایی واقعی چیست؟
مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد، در حالی که اشک از گونه هایش سرازیر می شد به سمت پیر مرد رفت. از قلب جوان و سالم خود قطعه ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیر مرد تقدیم کرد. پیر مرد آن را گرفت و در گوشه ای از قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت.
مرد جوان به قلبش نگاه کرد. دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود، زیرا که عشق از قلب پیرمرد به قلب او نفوذ کرده بود.

 

تقاضای مرخصی همسر !!!! ...

می گویند در دوران قبل که پاســگاه های ژاندارمری در مناطق مرزی و روستایی و دور از شهرها وجود داشته و اکثرا ماموران مستقر در آنها از نقاط دیگر برای خدمت منتقل می شدند باید مــدت زیادی را دور از اقوام و بستگان سپری می کردند کما اینکه سفر و رفت وآمد به سهولت فعلی نبوده شاید بعضی مواقع حتی در طول سال هم امکانی برای مسافرت ماموران به شهر موطن خود پیش نمی آمد و به همین خاطر معدود خانه سازمانی در اختیار فرمانده پاسگاه و برخی ماموران دیگر قرار می گرفت.

همـــسر یکی از فرماندهان پاسگاه که به تازگی هم ازدواج کرده و چندین ماه از زندگیشان دور از شهر و بستگان در منطقه خدمت همسرش می گذشت بدجوری دلتنگ خانواده پدری اش شده بود چندین بار از شوهرش درخواست می کند که برای دیدن پدر ومادرش به شهرشان به اتفاق هم یا به تنهایی مسافرت کند ولی هر بار شوهرش به بهانه ای از زیر بار موضوع شانه خالی می کند. زن که در این مدت با چگونگی برخورد ماموران زیر دست شوهرش و بعضا مکاتبات آنها برای گرفتن مرخصی و غیره هم کم و وبیش آشنا شده بود به فکر می افتد حالا که همسرش به خواسته وی اهمیتی قائل نمی شود او هم به صورت مکتوب و به مانند ماموران درخواست مرخصی برای رفتن و دیدن خانواده اش بکند ، پس دست به کار شده و در کاغذی درخواست کتبی به این
شرح می نویسد:

" جناب ..... فرمانده محترم ...
اینجانب .... همسر حضرتعالی که مدت چندین ماه است پس از ازدواج با شما دور از خانواده و بستگان خود هستم حال که شما بدلیل مشغله بیش از حد کاری فرصت سفر و دیدار بستگان را ندارید بدینوسیله درخواست دارم که با مرخصی اینجانب به مدت .. برای مسافرت و دیدن پدر ومادر واقوام موافقت فرمائید ."

" با احترام ..... همسر شما"


و نامه را در پوشه مکاتبات همسرش می گذارد.


چند وقت بعد جواب نامه به این مضمون بدستش میرسد:

"سرکار خانم ...
عطف به درخواست مرخصی سرکار عالی جهت سفر برای دیدار اقوام، با درخواست شما به شرط تامین جانشین موافقت میشود ."

فرمانده ..."

خودتان می توانید حدس بزنید که همسر بیچاره با دیدن این جواب قید مسافرت و دیدن پدرو مادر را زده ماندن در همان محل خدمت شوهر رضایت می دهد.






تاریخ : پنج شنبه 90/4/16 | 7:35 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()

ماجرای مسجد و ملا و شراب فروش

ارسال شده در تاریخ: 6/20/2011 - 0 نظر [ نظرات ]
موضوع مطلب: داستان

alt  alt

 

 

 

 

-=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=-=--=--=--=--=--=-

 سرمایه داری در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله کابل رستورانی ساخت که در آن موسیقی و رقص بود و برای مشتریان مشروب هم سرو می شد .
ملای مسجد هر روز در پایان موعظه دعا می کرد تا خدا صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی بر این رستوران نازل!
یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدید شد و رستوران به خاکستر تبدیل گردید.
ملا روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و اضافه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا ناامید نمی شود.
اما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیری نپایید.
صاحب رستوران به محکمه شکایت برد و از ملای مسجد خسارت خواست!
ملا و مومنان چنین ادعایی را نپذیرفتند!
قاضی دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلویی صاف کرد و گفت : نمی دانم چه بگویم سخن هر دو را شنیدم :؟!  
یک سو مومنانی هستند که به تاثیر دعا و ثنا ایمان ندارند!
وسوی دیگر مرد شراب فروشی که به تاثیر دعا ایمان دارد...!

 

 

 

بز خود را بکش !

روزگاری مرید ومرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند و تا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند و با شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند. آن ها آن شب را مهمان او شدند. و او نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.
روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکرآن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند،تا این که به مرشد خود قضیه را گفت. مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد : اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت و برگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت واز آن جا دور شد....
سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بجه هایش چه آمد. روزی از روزها مرید و مرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود.سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند.صاحب قصر زنی بود با لباس های بسیار مجلل و خدم و حشر فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد، و دستور داد به آن ها لباس جدید داده و اسباب راحتی و استراحت فراهم کنند. پس از استرا حت آن ها نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند. زن نیز چون آن ها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرح حال خود این گونه بیان نمود: سال های بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری می کردیم. یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم.
ابتدا بسیار سخت بود ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت هایی در کارشان کسب کردند.فرزند بزرگ ترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد ودیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود. پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می کنیم. مرید که پی به راز مسئله برده بود از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده بود.
هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشدمان است و باید برای رسیدن به موفقیت و موقعیت بهتر آن را فدا کنیم .

آزاد آزادم

روی پل ایستاد . یاد حرف مجید افتاد . شب بود. همه جا تاریک بود. باید این کار را می کرد . برای یک بار هم که شده در زندگیش باید آزاد می شد . هیچ کس نبود. خندید . بلند خندید. دور خودش چرخید و جیغ کشید. روسری اش را درآورد و داد زد : بابا ، گور پدرت ! بیا ببین. هر چی دلت می خواد فکر کن. من شبیه همکارای جنده ات نیستم . گور پدر خودت و همه ی حرفات. روسری را توی دستش مچاله کرد . از بالای پل پایین را نگاه کرد. روسری را رها کرد و داد زد : حالا هر چه قدر دلت می خواد برو با اون پتیاره ها !
خندید. دکمه های مانتو اش را باز کرد. تاپ صورتی رنگی که مجید خریده بود را پوشیده بود. مانتو را روی پل انداخت. هیچ کس نبود . چشمانش را بست.
مجید موهایش را نوازش می کرد. دستش را روی سینه ی مجید گذاشته بود .
- دلم می خواد آزاد بشم. از بابا خسته شدم. دلم برای مامان تنگ شده. دیگه هیچ جای خونه بوی مامان رو نمی ده. فقط بوی پتیاره های بابا رو می ده.
مجید روی آرنجش تکیه کرد و روی تخت بلند شد.
- از چی می خوای آزاد بشی؟ از کی ؟ اول از همه باید از قید و بندای خودت آزاد بشی. می دونی باید چی کار کنی ؟
چشمانش را باز کرد . سرش را بالا گرفت و داد زد : مامان خیلی دوستت دارم . شلوار و لباس زیرش را در آورد. دور سرش چرخاند و از پل پایین انداخت. فقط تاپ صورتی به تنش بود. داد زد : شاشیدم بهت زندگی. شاشیدم بهت دنیا. شاشیدم بهت بابا . دوستت دارم مامان. مجید عاشقتم.
از بالای پل به ادرار خود نگاه کرد که در باد می چرخید .

فرنوش زنگوئی
فروردین 1390

روسپی و راهب


راهبی در نزدیکی معبد زندگی می کرد. در خانه روبرویش، یک روسپی اقامت داشت. راهب که می دید مردان زیادی به آن خانه رفت و آمد دارند. تصمیم گرفت با او صحبت کند. زن را سرزنش کرد : " تو بسیار گناهکاری. روز و شب به خدا بی احترامی می کنی. چرا دست از این کار نمی کشی؟ چرا کمی به زندگی بعد از مرگت فکر نمی کنی. "
زن به شدت از گفته های راهب شرمنده شد و از صمیم قلب به درگاه خدا دعا کرد و بخشش خواست. همچنین از خدای قادر متعال خواست که راه تازه ای برای امرار معاش به او نشان بدهد. اما راه دیگری برای امرار معاش پیدا نکرد. بعد از یک هفته گرسنگی، دوباره به روسپی گری پرداخت. اما هر بار که بدن خود را به بیگانه ای تسلیم می کرد از درگاه خدا آمرزش می خواست. راهب که از بی تفاوتی زن نسبت به اندرز او خشمگین شده بود فکر کرد:
" از حالا تا روز مرگ این گناهکار، می شمرم که چند مرد وارد آن خانه شده اند. "
و از آن روز کار دیگری نکرد جز این که زندگی آن روسپی را زیر نظر بگیرد. هر مردی که وارد خانه می شد، راهب ریگی بر ریگ های دیگر می گذاشت.
مدتی گذشت. راهب دوباره روسپی را صدا زد و گفت:
" این کوه سنگ را می بینی؟ هر کدام از این سنگها نماینده یکی از گناهان کبیره ای است که انجام داده ای آن هم بعد از هشدار من. دوباره می گویم: مراقب اعمالت باش! "
زن به لرزه افتاد، فهمید گناهانش چقدر انباشته شده است. به خانه برگشت، اشک پشیمانی ریخت و دعا کرد:
" پروردگارا، کی رحمت تو مرا از این زندگی مشقت بار آزاد می کند؟ "
خداوند دعایش را پذیرفت. همان روز، فرشته ی مرگ ظاهر شد و جان او را گرفت. فرشته به دستور خدا، از خیابان عبور کرد و جان راهب را هم گرفت و با خود برد. روح روسپی، بی درنگ به بهشت رفت. اما شیاطین، روح راهب را به دوزخ بردند. در راه، راهب دید که بر روسپی چه گذشته و شکوه کرد:
"خدایا، این عدالت توست؟ من که تمام زندگی ام را در فقر و اخلاص گذرانده ام، به دوزخ می روم و آن روسپی که فقط گناه کرده، به بهشت می رود!"
یکی از فرشته ها پاسخ داد:
" تصمیمات خداوند همواره عادلانه است. تو فکر می کردی که عشق خدا فقط یعنی فضولی در رفتار دیگران.
هنگامی که تو قلبت را سرشار از گناه فضولی می کردی، این زن روز وشب دعا می کرد. روح او، پس از گریستن، چنان سبک می شد که توانستیم او را تا بهشت بالا ببریم. اما آن ریگ ها چنان روح تو را سنگین کرده بودند که نتوانستیم تو را بالا ببریم."

داستان پیغام رسان شوم!


مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید:
- جرج ازخانه چه خبر؟
- خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد.
- سگ بیچاره پس او مرد. چه چیر باعث مرگ اوشد؟
- پرخوری قربان!
- پرخوری؟ مگه چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟
- گوشت اسب قربان و همین باعث مرگ او شد.
- این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟
- همه اسب های پدرتان مردند قربان!
- چه گفتی؟ همه آنها مردند؟
- بله قربان همه آنها از کار زیادی مردند.
- برای چه اینقدر کار کردند؟
- برای اینکه آب بیاورند قربان!
- گفتی آب؛ آب برای چه؟
- برای انکه آتش را خاموش کنند قربان!
- کدام آتش را؟
- آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد.
- پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزی چه بود؟
- فکرمی کنم که شعله شمع باعث این کار شد قربان!
- گفتی شمع؟ کدام شمع؟
- شمع هایی که برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!
- مادرم هم مرد؟
- بله قربان. زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد قربان!
- کدام حادثه؟
- حادثه مرگ پدرتان قربان!
- پدرم هم مرد؟
- بله قربان مرد. بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت.
- کدام خبر را؟
- خبرهای بدی قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت تو این دنیا ارزش ندارید. من جسارت کردم قربان خواستم خبرها را هرچه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان!!!

داستان یک ساعت ویژه


مردی دیروقت، خسته از کار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود. سلام بابا ! یک سئوال از شما بپرسم؟
- بله حتمآ. چه سئوالی؟
- بابا! شما برای هرساعت کار چقدر پول می گیرید؟
مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی ندارد. چرا چنین سئوالی میکنی؟
- فقط میخواهم بدانم.
- اگر باید بدانی، بسیار خوب می گویم: 20 دلار
پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید.
بعد به مرد نگاه کرد و گفت : میشود 10 دلار به من قرض بدهید ؟
مرد عصبانی شد و گفت: ....
اگر دلیلت برای پرسیدن این سئوال، فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری کاملآ در اشتباهی، سریع به اطاقت برگرد و برو فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی. من هر روز سخت کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه وقت ندارم. پسر کوچک، آرام به اتاقش رفت و در را بست. مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد: چطور به خودش اجازه می دهد فقط برای گرفتن پول از من چنین سئوالاتی کند؟ بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده است. شاید واقعآ چیزی بوده که او برای خریدنش به 10 دلار نیاز داشته است. به خصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش درخواست پول کند. مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.
- خوابی پسرم ؟
- نه پدر، بیدارم.
- من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام.
امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم.
بیا این 10 دلاری که خواسته بودی.
پسر کوچولو نشست‚ خندید و فریاد زد: متشکرم بابا !
بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله شده در آورد.
مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته، دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت:
با این که خودت پول داشتی، چرا دوباره درخواست پول کردی؟
پسر کوچولو پاسخ داد: برای اینکه پولم کافی نبود، ولی من حالا 20 دلار دارم.
آیا می توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟
من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم ...

داستان گل صداقت....


دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. او با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت که تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا از میان آنان دختری سزاوار را برگزیند. وقتی که خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد زیرا او می دانست که دخترش مخفیانه عاشق شاهزاده است.
او این خبر را به دخترش داد. دخترش گفت که او هم به آن مهمانی خواهد رفت. مادر گفت: تو بختی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد: می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند اما فرصتی است که دست کم برای یک بار هم که شده او را از نزدیک ببینم. روز موعود فرارسید و شاهزاده به دختران گفت: به هریک از شما دانه ای می دهم، کسی که بتواند در عرض شش ماه زیبا ترین گل را برای من بیاورد ملکه آینده چین می شود. آن دختر هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت. سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد. دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و آنان راه گلکاری را به او آموختند. اما بی نتیجه بود و گلی نرویید. روز موعود فرا رسید دختر با گلدان خالیش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام با گل زیبایی به رنگ ها و شکل های مختلف در گلدانهای خود حاضر شدند. شاهزاده هر کدام از گلدانها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد که دختر خدمتکار، همسر آینده او خواهد بود. همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است. شاهزاده گفت: این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراطور می کند؛
گل صداقت ............
زیرا چیزی که به شماها داده بودم دانه نبود بلکه سنگریزه بود. آیا امکان دارد گلی از سنگریزه بروید؟؟؟!!!!

حکایات شنیدنی

پیرمردی در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوی عطر شکلات محبوبش از طبقه پایین به مشامش رسید. او تمام قدرت باقیمانده اش را جمع کرد و از جایش بلند شد. همانطور که به دیوار تکیه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکافات خود را به پایین پله ها رساند و نفس نفس زنان به در آشپزخانه رسید و به درون آن خیره شد. او روی میز ظرفی حاوی صدها تکه شکلات محبوب خود را دید و با خود فکر کرد یا در بهشت است و یا اینکه همسر وفادارش آخرین کاری که ثابت کند چقدر شیفته و شیدای اوست را انجام داده است و بدین ترتیب او این جهان را چون مردی سعادتمند ترک می کند. او آخرین تلاش خود را نیز به کار بست و خودش را به روی میز انداخت و یک تکه از شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم خوش آن احساس کرد جانی دوباره گرفته است. سپس مجددا" دست لرزان خود را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با قاشق روی دست او زد و گفت:(( دست نزن، آنها را برای مراسم عزاداری درست کرده ام ))

داستان کوتاه قدرت بخشش

بانوى خردمندى در کوهستان سفر مى کرد که سنگ گران قیمتى را در جوى آبى پیدا کرد.

 

روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود.

بانوى خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود.

مسافر گرسنه, سنگ قیمتى را در کیف بانوى خردمند دید

از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد.

زن خردمند هم بى درنگ, سنگ را به او داد

مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روى کرده بود,

از خوشحالى سر از پا نمى شناخت.

او مى دانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر مى تواند

راحت زندگى کند, ولى چند روز بعد, مرد مسافر به راه افتاد

تا هرچه زودتر, بانوى خردمند را پیدا کند.

بالاخره هنگامى که او را یافت, سنگ را پس داد و گفت:

«خیلى فکر کردم. مى دانم این سنگ چقدر با ارزش است,

اما آن را به تو پس مى دهم با این امید که چیزى ارزشمندتر از آن به من بدهى.

اگر مى توانى, آن محبتى را به من بده که به تو قدرت داد این سنگ را به من ببخشى . . .






تاریخ : پنج شنبه 90/4/16 | 7:32 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()

با فرارسیدن فصل تعطیلات و گرم تر شدن هوا، میزان مسافرت های داخلی و خارحی در کشورهای جهان افزایش می یابد. افراد مختلف سعی می کنند تا با توجه به بودجه ای که برای این کار در نظر گرفته اند مقصدی را انتخاب کرده و هزینه های خود را با آن هماهنگ سازند. اما در این میان افرادی هم هستند که هزینه های سفر و محل اقامت برای آنها هیچ اهمیتی نداشته و تنها جاذبه های لوکس، اشرافی و گردشگری محل اقامت در انتخاب نهایی آنها موثر است. در ادامه تور کوتاهی از مجلل ترین سوئیت های جهان که هزینه اقامت یک شب در برخی از آنها حتی اعداد پنج رقمی (به دلار) را نیز نشان می دهد، خواهیم داشت.

نورث آیلند ویلاز، ویلا 11

alt


مکان: نورث آیلند، سیشلز، آفریقا
هزینه هر شب اقامت: 4800 دلار برای هر نفر
اندازه: 4890 فوت مربع

ویژگی: ویلاهایی دست ساز، دارای دو اتاق خواب، حمام از سنگ مرمر، درب های کشویی که منظره ای بی نظیر از دریا را همواره در پیش روی ساکنین قرار می دهد، امکانات کامل صوتی و تصویری و استخر شخصی برخی از ویژگی های ویلاهای این مجموعه را تشکیل می دهد. ویلا 11 بهترین و گران ترین سوئیت این مجموعه بوده و اخیرا ویلیام و کیت زوج سلطنتی بریتانیا نیز ماه عسل خود را در این مکان گذرانده اند. هزینه اجاره 11 ویلای این مجموعه برابر با 720 هزار دلار اعلام شده است.

 



برج العرب، سوئیت رویال

alt
 
مکان: دوبی، امارات
هزینه هر شب اقامت: بین 3500 تا 6800 دلار
اندازه: 2500 فوت مربع
ویژگی: این سوئیت دوبلکس دارای دو اتاق خواب بوده که از سینما و آسانسور شخصی، تخت خواب گردان، حمام هایی از سنگ مرمر در کنار کاملترین امکانات رفاهی و سرگرمی و استفاده از طلای 24 عیار در جای جای آن بهره مند است.



هتل قصر ابوظبی، سوئیت قصر

alt

مکان: ابوظبی، امارات
هزینه هر شب اقامت: بین 3500 تا 12 هزار دلار
اندازه: 2230 فوت مربع
ویژگی: برخورداری از 3 تخت خواب بزرگ و مجلل، بالکنی بسیار بزرگ با چشم اندازی بسیار زیبا، حمام هایی از سنگ مرمر و جکوزی، آسانسور شخصی که امکان دسترسی مستقیم به داخل سوئیت را فراهم می کند و تزییناتی مجلل و باشکوه از بهترین مواد، همه در قصری کوچک واقع در هتل قصر امارات قرار گرفته اند!

 


پالمیلا ریزورت، ویلا کُرتز

alt

مکان: لُس کابُس، مکزیک
هزینه هر شب اقامت: بین 8 تا 14 هزار دلار
اندازه: 10 هزار فوت مربع
ویژگی: برخورداری از 4 اتاق خواب که دو عدد از آنها دارای بالکن و چشم اندازی بی نظیر به آبهای اقیانوس بوده، 4 حمام، آشپزخانه داخلی و خارجی، استخری بزرگ، دفتر کار، خدمه 24 ساعته در زمینه های مختلف و قرار گرفتن در منطقه ساحلی خصوصی، بخشی از امکانات این محل اقامت لوکس را در مکزیک تشکیل می دهد.

 



آتلانتیس، سوئیت پل

alt

مکان: جزیره پارادایز، باهاماس
هزینه هر شب اقامت: در حدود 20 هزار دلار
اندازه: 4740 فوت مربع
ویژگی: علت نامگذاری این سوئیت به محل قرار گیری آن در میان دو برج این هتل باز می گردد. لوستری از طلا، سقف های شیشه ای، دو مرکز تفریحی و حمام هایی مجلل و باشکوه به همراه جکوزی بخشی از امکانات مجلل و پیشرفته این سوئیت را تشکیل می دهد.

 



هتل پلازا، سوئیت رویال پلازا

alt

مکان: نیویورک، آمریکا
هزینه هر شب اقامت: 30 هزار دلار
اندازه: 4490 فوت مربع
ویژگی: این سوئیت با الهام از دربار لویی پانزدهم ساخته شده و دارای سه اتاق خواب، اتاق سرگرمی، یک کتابخانه شخصی شامل برخی از کتاب های نفیس انتشارات آسولاین، سالن ورزش، آشپزخانه به سبک وایکینگ وامکانات کامل صوتی و تصویری است.

 



هتل مارتینز، پنت هاوس پرستیژ


alt

مکان: کن، فرانسه
هزینه هر شب اقامت: 35 هزار دلار
اندازه: 3390 فوت مربع
ویژگی: دو اتاق خواب، بالکنی بزرگ با چشم اندازی زیبا به خلیج کن و کوه ها و جزایر اطراف آن، ارائه خدمات 24 ساعته، استخر روباز، استفاده از فن آوریهای نوین و امکانات تفریحی پیشرفته بخشی از امکانات مختلف این پنت هاوس را تشکیل می دهد.

 



هتل پالمز، سوئیت هیو هفنر

alt

مکان: لاس وگاس، آمریکا
هزینه هر شب اقامت: 40 هزار دلار
اندازه: 9 هزار فوت مربع
ویژگی: در این واحد دوبلکس تقریبا برای 250 نفر فضا وجود دارد. تخت خواب گردان با سقف شیشه ای، استخر و جکوزی با دیواره های شیشه ای، میز بیلیارد، اتاق سرگرمی و امکانات کامل صوتی و تصویری، آسانسور شیشه ای، سالن ورزش و اتاق ماساژ بخشی از امکانات بزرگترین سوئیت جهان را تشکیل داده است.
 

 


هتل رئیس جمهور ویلسون، سوئیت رویال پنت هاوس

alt

مکان: ژنو، سوئیس

هزینه هر شب اقامت: 65 هزار دلار

اندازه: 5511 فوت مربع

ویژگی: دومین سوئیت بزرگ جهان پس از سوئیت هیو هفنر که در طبقه هشتم هتل رئیس جمهور ویلسون واقع شده و دارای 12 اتاق، 12 حمام با امکانات کامل، میز بیلیارد، سالن ورزش، آسانسور و تراس شخصی است.






تاریخ : پنج شنبه 90/4/16 | 7:26 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
<   <<   26   27   28   29   30   >>   >
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • بی بی مارکت
  • ttp://www.bachehayeghalam.ir/sitefiles/bgh_sound_player.php">