داستان شبلى و شاطر....
شبلی مرد عارفی بود که شاگردان زیادی داشت،وحتی مردم عامه هم مرید او بودند،وآوازه اش همه جا پیچیده بود. روزی شبلی به شهر دیگری میره،اون زمان که عکس و بنر و ....نبود که همه همدیگر بشناسن،شبلی میره دم در نانوایی،و چون لباس درستی نپوشیده بود ،نانوا بهش نان نمیده. شبلی رفت،مردی که آنجا بود،همشهری شبلی بود،به نانوا گفت: این مرد را می شناسی؟ گفت: نه، گفت: این شبلی بود. نانوا گفت: من از مریدان اویم. نانوا دوید دنبال شبلی،که: آقا من می خوام با شما باشم،شاگرد شما باشم. شبلی قبول نکرد. نانوا گفت: اگر قبول کنی ،من امشب تمام آبادی را شام می دهم،شبلی قبول کرد،وقتی همه شام خوردند،نانوا گفت: شبلی،من یه سوال دارم،گفت :بپرس،گفت: دوزخ یعنی چه؟شبلی جواب داد: دوزخ یعنی این که تو برای رضای خدا،یک نان به شبلی ندادی،ولی برای رضایت دل شبلی یک آبادی را شام دادی.
و این حکایت امروز ماست در نذورات محرم!!!
درباره وب
فال حافظ
رتبه الکسا
ویژه اسلایدتم
تصویر تصادفی
لینک دوستان
برچسبها وب
عکس (36)
عکس) (13)
هنر (11)
عکس (11)
تصاویر (10)
هنر (5)
گل (4)
پزشکی (3)
شهرزاد عبدالمجید (3)
پزشکی (3)
طنز و سرگرمی (2)
اس ام اس (2)
دیدنی های امروز (2)
علمی آموزشی (2)
نوشیدنی ترش قرمز (1)
گلاب به روتون! (1)
گلهای زیبا (1)
گوگل شیعی آمد (1)
لالایی شیرازی (1)
کاریکاتور (1)
کاشت درخت گردو (1)
علمی آموزشی (1)
کرمولک شکمو (1)
کشت توت فرنگی (1)
کفش های رنگی (1)
مخـور غم گذشـته (1)
مدل جدید پژو HX1 (1)
مرغ کاری با ماست (1)
مرگ با قند میوه (1)
ساعت
تعبیر خواب
لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.
تاریخ : دوشنبه 94/8/18 | 7:29 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
جستجو
پیوندهای روزانه
ذکر ایام هفته
ربات مترجم
آرشیو مطالب
حامیان اسلایدتم
اطلاعات سایت
چت روم
امکانات وب
بازدید امروز: 459
بازدید دیروز: 933
کل بازدیدها: 5586587