آرایشگر دختر فرعون, خداپرست بود. روزی در حالی که سر دختر فرعون را شانه می زد , شانه از دستش افتاد, آن را برداشت و نام خدا را بر زبان آورد.
دختر فرعون گفت: آیا جز پدر من خدای دیگری داری؟
آرایشگر گفت: خدای من و خدای پدر تو و خدای آسمانها و زمین , خدای یگانه است که شریکی ندارد.
دختر برخاست و گریه کنان به نزد پدر رفت. فرعون گفت: چرا گریه می کنی؟ دختر گفت: آرایشگر گفته است که خدای من و خدای تو و خدای آسمان ها و زمین یکی است.
فرعون, آرایشگر را احضار کرد و گفت: اگر از این گفتار بازنگردی تو را هلاک می کنم. آرایشگر از توحید بازنگشت. فرعون دستور داد او را چهارمیخ کردند و با میخ ها بر زمین دوختند و مار و عقرب بر سینه اش گذاشتند.فرعون گفت: از دینت بازگرد. اما او نپذیرفت. فرعون دستور داد دختر بزرگ او را روی سینه اش سر بریدند ولی او از توحید بازنگشت. دختر شیرخواره ای داشت او را نیز آوردند و روی سینه اش سر بریدند اما دست از دین خود برنداشت وسپس خود آن زن با ایمان را به قتل رساندند.
منبع: داستان های موضوعی ص 60
داستان های کشف الاسرار ص 495
درباره وب
فال حافظ
رتبه الکسا
ویژه اسلایدتم
تصویر تصادفی
لینک دوستان
برچسبها وب
عکس (36)
عکس) (13)
هنر (11)
عکس (11)
تصاویر (10)
هنر (5)
گل (4)
پزشکی (3)
شهرزاد عبدالمجید (3)
پزشکی (3)
طنز و سرگرمی (2)
اس ام اس (2)
دیدنی های امروز (2)
علمی آموزشی (2)
نوشیدنی ترش قرمز (1)
گلاب به روتون! (1)
گلهای زیبا (1)
گوگل شیعی آمد (1)
لالایی شیرازی (1)
کاریکاتور (1)
کاشت درخت گردو (1)
علمی آموزشی (1)
کرمولک شکمو (1)
کشت توت فرنگی (1)
کفش های رنگی (1)
مخـور غم گذشـته (1)
مدل جدید پژو HX1 (1)
مرغ کاری با ماست (1)
مرگ با قند میوه (1)
ساعت
تعبیر خواب
لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.
تاریخ : چهارشنبه 93/10/24 | 1:23 عصر | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
جستجو
پیوندهای روزانه
ذکر ایام هفته
ربات مترجم
آرشیو مطالب
حامیان اسلایدتم
اطلاعات سایت
چت روم
امکانات وب
بازدید امروز: 262
بازدید دیروز: 1722
کل بازدیدها: 5568104