سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.
روزهای اول قرار گذاشتیم مثل خواهر و برادر غم خوار هم باشیم اما رابطه عاطفی ما خیلی زود به یک دل بستگی شوم تبدیل شد و با وجود آن که شوهر و 2 فرزند داشتم، دلباخته پسری شدم که 19 ساله و 12 سال از من کوچک تر است.
 
خراسان: من هم مثل تو تنها هستم و از این زندگی خسته شده ام. ما باید مثل 2 دوست در کنار هم باشیم و درد دل کنیم.

زن جوان در دایره اجتماعی کلانتری 12 مشهد افزود: من و عارف هر روز همدیگر را می دیدیم و کمی درد دل می کردیم. روزهای اول قرار گذاشتیم مثل خواهر و برادر غم خوار هم باشیم اما رابطه عاطفی ما خیلی زود به یک دل بستگی شوم تبدیل شد و با وجود آن که شوهر و 2 فرزند داشتم، دلباخته پسری شدم که 19 ساله و 12 سال از من کوچک تر است. عارف پسری ساده، بی غل و غش به نظر می رسید و اصلا تصور نمی کردم با حیله و نیرنگ مرا به منجلاب اعتیاد و فساد اخلاقی بکشاند.

ماجرا از این قرار است که ما اهل یکی از شهرستان های استان مرکزی هستیم و شوهرم کارمند یکی از سازمان هاست. او مردی سخت گیر و بی عاطفه ای است که در خانه خیلی بداخلاقی می کند. من خیلی سعی کردم طوری رفتار کنم که ناراحتی به وجود نیاید اما همسرم همیشه با برخوردهای سرد خود مرا از زندگی مشترکمان دلسرد می کرد.

او با کوچک ترین مسئله ای مرا به باد دشنام و ناسزا می گرفت و آن قدر به من توهین کرد که واقعا هیچ احساسی نسبت به او نداشتم. چیزی که خیلی عذابم می داد این بود که او در رفتار با افراد غریبه و زنان دیگر خیلی محترمانه برخورد می کرد و به قول مادرم بلبل بیرون و زنبور خانه بود.

زن جوان افزود: ما هر شب با هم جر و بحث داشتیم، هر چه می خواستم به او اطمینان بدهم که در کنارش هستم و با دار و ندارش می سازم فایده ای نداشت چون غرورش اجازه نمی داد در خانه حتی یک لبخند بزند. با این وضعیت از حدود 6 ماه قبل خانواده ای همسایه ما شدند که صدای دعوا و مرافه آن ها نیز هر شب به گوش می رسید. این خانواده پسر جوانی دارند که خیلی از شب ها با چشمانی گریان از خانه بیرون می زد و در محوطه آپارتمان قدم می زد.

یک روز به طور اتفاقی با زن همسایه روبه رو شدم و او گفت که شوهرش معتاد است و زندگی را برای آن ها جهنم کرده است. در این لحظه پسر جوانش نیز سر رسید و ما با هم سلام و علیک کردیم. از آن روز به بعد من هر موقع این پسر جوان را در راهرو می دیدم سلام واحوال پرسی می کردیم تا این که یک روز او گفت: انگار شما هم مثل ما هر روز دعوا دارید و متاسفانه با این گفت وگوی ساده اولین گام را به سوی بدبختی برداشتم و رابطه ای بین من و آن پسر به وجود آمد که با تصویربرداری های مخفیانه از آن مجبور شدم از ترس شوهرم تن به خواسته های شیطانی او و دوستانش بدهم و توسط آن ها به دام کراک افتاده ام.

شوهرم به من شک کرده بود و می خواست مرا برای آزمایش ببرد که همراه پسر همسایه از خانه فرار کردم و به مشهد آمدیم اما در این جا دستگیر شدیم. اعتراف می کنم که حماقت کرده ام.





تاریخ : یکشنبه 90/6/20 | 7:47 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • بی بی مارکت
  • ttp://www.bachehayeghalam.ir/sitefiles/bgh_sound_player.php">