سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.
گفتگو با ملانصرالدین گل آقا
اشاره: آنهایی که در خانه‌هایشان هنوز آرشیوی از مجله «گل آقا» دارند یا در روزگار انتشار آن در سال‌های دور مخاطب جدی این نشریه طنز بوده‌اند خیلی خوب او را به خاطر می‌آورند؛ کافی است بگوییم «ملانصرالدین»
اگرچه نام‌های دیگری هم داشته است مانند: چغندر میرزا، ننه قمر، کلثوم ننه، آمیز ممتقی، میرزا یحیی، عبدل و... که با هر یک در رسانه و روزنامه‌ای و در روزگاری مطرح شده است.

ابوالفضل زرویی‌نصرآباد طنزپرداز، پژوهشگر و شاعر است و تنها کسی است که مرحوم کیومرث صابری‌فومنی (گل آقا) درباره‌اش این‌گونه به صراحت سخن گفته است: «...قلمی که عبید و دهخدا در دست داشتند، الان بی‌صاحب نیست... یکی از مشهورترین طنزنویسان امروز ما ـ ملانصرالدین ـ (ابوالفضل زرویی‌نصرآباد) است.»


زرویی‌نصرآباد چند سالی است که به گوشه‌ای دنج و خلوت از پایتخت پناه برده است و پس از گذراندن یک دوره به نسبت طولانی که همراه با بیماری و ناخوشی هم بود بالاخره در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران 3 اثر تازه را به همت انتشارات نیستان روانه بازار نشر و طنازی کشور کرد تا نشان دهد که هنوز قلم در دست ملانصرالدین طنز ایران پر توان و بی بدیل است اگرچه «رفوزه‌ها»، «حدیث قند» و «غلاغه به خونه‌اش نرسید» در واقع نمایانگر کارنامه فرهنگی و طنازی بیش‌از 2‌دهه حضور زرویی‌نصرآباد در عرصه طنز کشور است و کمتر شامل آثار جدید او می‌شود.

هفته گذشته فرصتی دست داد تا با همراهی دوست و طنزپرداز خوش ذوق کشورمان «رضا رفیع» میزبان ابوالفضل زرویی‌نصرآباد در دفتر روزنامه باشیم و پس از چندین سال سکوت و گوشه‌گیری پای صحبت‌های یکی از بزرگان طنز مکتوب ایران بنشینیم.

خب از کجا شروع کنیم؟ از هر جاش دوست دارین بفرمایید شروع کنیم...

از سبیل مبارک شروع کنیم خوبه؟
خوبه....

قضیه سبیل مبارک چیست که این همه شاعر و نویسنده درباره‌اش سروده و نوشته‌اند از جمله علیرضا قزوه که در رثای آن گفته بود: در خبر خواندم «بوفضل زرویی» زده است ‌/‌ آن سبیلی که نشانی ز فراوانی بود ‌/‌ کاش آن تیغ به جای دگرش ‌می‌خوردی ‌/‌ که تراشیدن آن از سر نادانی بود ‌/‌ آن سبیل تو ـ ابوالفضل! ـ سبیل تو نبود ‌/‌ غیرت دولت ساسانی و سامانی بود...

عرض کنم اصل این قضیه مربوط به سال 88 است که ما یک روز عصر به همراه برخی دوستان مانند همین آقای رفیع، سید عباس سجادی، علی میرفتاح و گروهی دیگر از نویسندگان و هنرمندان دور هم جمع شده بودیم... بحث این بود که معمولا جماعت اهل هنر هر کدام یک قیافه و چهره‌ای خاص برای خودشان درست می‌کنند و به آن مشهور می‌شوند مثلا یکی زیر ابرو برمی‌دارد، یکی پشت مو می‌گذارد، یکی کلاه خاص سرش می‌رود، یکی دیگر فقط با یک مدل خودکار و قلم و رنگ می‌نویسد و... من گفتم این کار را نمی‌پسندم و قبول ندارم، چون فکر می‌کنم کسی که فقط یک جور خودکار استفاده می‌کند یا یک جور قیافه برای خودش درست می‌کند در واقع دارد خودش را از دیگر تجربه‌ها محروم می‌کند.

بعد برخی دوستان گیر دادند به سبیل من که اصلا خود تو هم این سبیل را برای همین گذاشته‌ای در حالی که من از 10، 12 سالگی که پشت لبم سبز شد این سبیل را داشته‌ام، اما برای این که ثابت کنم این سبیل‌ها هیچ ربطی به تعصب و تیپ‌سازی و گرایش دینی و... ندارد رفتم و همه آن را زدم و بعد هم دوستان یک نهضتی به راه انداختند به نام نهضت احیای سبیل که شروع کردند درباره آن به سرودن طنز و یادم هست شهرام شکیبا هم قبلا گفته بود: تو را از خوبرویی آفریدند ‌/‌ نکویی در نکویی آفریدند ‌/‌ سبیلی را به سروی وصل کردند ‌/‌ ابوالفضل زرویی آفریدند... و بعد شهرام به من می‌گفت تو این شعر من را حروم کردی و من داشتم با این شعر ماندگار می‌شدم. البته او به شوخی می‌گفت و آثار بسیار خوبی دارد. خلاصه کلام این که بالاخره این سبیل ما احیا شد.

آقای زرویی چند وقتی است که نیستید و بسیار کم‌پیدایید؟
این حضور کمرنگ که می‌گویید سابقه‌اش خیلی طولانی است، یک بخشی به بیماری‌هایی باز می‌گردد که اخیرا در من سر باز کرده‌اند، مثلا سال 86 برای اولین بار آزمایشات پزشکی نشان داد که من مرض قند دارم و این بیماری هم همین جور پیشرفت کرد و رسید به قطع پا و بعد هم که دچار افسردگی و... شدم، از سوی دیگر مسائل مالی هم بود و من محل اعاشه نداشتم و دیدم دارم در تهران فقط هزینه می‌کنم و با استقراض زندگی می‌گذرانم، از طرفی پدرم هم تنها زندگی می‌کرد و نیازمند این بود که کسی کنارش باشد و به همین دلیل رفتم به خانه پدری در احمدآباد مستوفی.

در نوشتن هم چند سالی است که به صورت جدی حضور ندارید؛ نه در مطبوعات و نه در شب‌های شعر طنز و نه حتی سریال‌ها و فیلم‌ها به عنوان نویسده؟
خب مجموعه‌ای از دلایل و عوامل باعث شد تا عطای کار مطبوعاتی و کلا نوشتن را به لقاش بخشیدم و احساس کردم این مدتی هم که کار می‌کردم حضورم بی دلیل بوده است. می‌دانید بعد از این انزوای چند ساله فهمیدم که برای سیاستگذاران فرهنگی ما اصلا هیچ فرقی نمی‌کرد که من به خارج از کشور متواری شده بودم یا این که بیمار و مریض در گوشه‌ای از این سرزمین خانه‌نشین شده باشم، ولی حداقل فایده‌اش برای من این بود که واقعا فشارهای حاشیه‌ای کمتر شد به قول بهاءالدین خرمشاهی کار ما مسافرکشی فرهنگی است و تن به کارهایی می‌دهیم که ممکن است مورد علاقه‌مان باشد، تاثیرگذار باشد و یک عالمه شعار خوب دیگر اما سودآور نیست!

البته به نظر می‌رسد این خانه‌نشینی چندان هم بد نبوده است و منجر به انتشار 3 کتاب از شما شد؟
یک مقداریش همین بود که شما گفتید. هرچند اگر عنایت ویژه آقای سید مهدی شجاعی نبود این کتاب‌ها به سرانجام نمی‌رسیدند و در این مدت واقعا ایشان کمک حال من بودند و به همت ایشان این 3 کتاب گردآوری شدند و روی گردآوری هم تاکید می‌کنم، چون این 3 کتاب مجموعه‌ای از آثاری است که قبلا در گل آقا و نشریات دیگر منتشر شده بود و خیلی تولیدی نیستند.

اگرچه این گلایه را هم از ارشاد دارم که کتاب من مدت زیادی در صف مجوز ماند. انگار تمام مشکل جامعه فقط حرف من است آن هم من که نه معاند بودم، نه مخالف و نه هیچ چیز دیگر، من اصلا دارم طنز می‌نویسم که با کسی مخالفت جدی نکنم.


این روزها مشغول چه کاری هستید؟
کار بدی نمی‌کنم، همان خانه‌نشینی و البته مشغول نگارش کتاب زندگینامه حضرت عباس(ع) هستم؛ رمانی که جدی است و روایت زندگی ایشان از بدو تولد تا شهادت را در بر می‌گیرد.

نکته‌ای که در این میان وجود دارد این است که غالبا وقتی می‌گوییم حضرت عباس(ع) صحنه‌هایی که در ذهن ما ثبت شده است مربوط به قطع شدن دست ایشان، علقمه و ماه قمربنی‌هاشم و... است و از زندگی ایشان قبل از کربلا و همچنین فرزندان و نسلی که از ایشان باقی مانده مردم کمتر اطلاعات دارند. برای همین و به دلیل ارادت ویژه‌ای که به ایشان دارم نوشتن یک رمان جدی درباره زندگی حضرت عباس(ع) را آغاز کردم.

اشاره کردید به کار جدی. چقدر طنز را جدی می‌دانید؟
ببینید من قبلا جایی گفته بودم طنز جدی‌تر از هر هنر جدی قلمداد می‌شود، ما تلویحا در خیلی از موارد معانی را تقلیل می‌دهیم یعنی یک سری مفاهیم و معانی را در موردی به کار می‌بریم که مفهوم واقعی آن نیست و به عنوان یک اصطلاح و به منظور تفهیم یک موضوع از آن بهره می‌بریم.

به عنوان مثال من می‌گویم و معتقدم اصلا چیزی به نام شعر طنز نداریم، با این که خودم اولین شب شعر طنز ایران را با نام «در حلقه رندان» راه‌اندازی کرده‌ام، خدابیامرزد عمران صلاحی را، او هم همیشه می‌گفت خیلی کم و بندرت شعر طنز داریم، آن هم در برخی آثار حافظ، سعدی و انوری است که شاعرانگی و طنازی در کنار هم شکل می‌گیرد.

می‌شود مثالی بزنید؟
بله همین بیت حافظ که یکی از بهترین و مشهورترین بیت‌های او است:

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت

آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد

این از نمونه‌هایی است که شما به وضوح طنز را می‌بینید و نگاهی که به ساز و کار آفرینش دارد. این دیگر نوعی رندی است که مرتبه فراتر و بالاتر از طنز است.

سعدی هم از این نمونه‌ها دارد یعنی هنر شعر را به خدمت می‌گیرد و در کنارش طنازی هم می‌کند مثلا سعدی خطاب به معشوق خطاکار و خیانتکارش این گونه و خیلی ظریف می‌سراید:

ای لعبت خندان! لب لعلت که مزیده است؟ ‌/‌ وی باغ لطافت! به رویت که گزیده است؟

زیباتر از این صید همه عمر نکرده است ‌/‌ شیرین‌تر از این خربزه هرگز نبریده است

با جمله برآمیزی و از ما بگریزی ‌/‌ جرم از تو نباشد، گنه از بخت رمیده است

نیک است که دیوار به یک بار بیفتاد ‌/‌ تا هیچ کس این باغ نگویی که ندیده است

در دجله که مرغابی از اندیشه نرفتی ‌/‌ کشتی رَود اکنون که تَتَر جَسر بریده است

سعدی در بُستان هوای دگری زن ‌/‌ واین کشته رها کن که در او گله چریده است

من می‌خواهم بگویم این نگاه را با آنچه ما امروز به عنوان طنز می‌شناسیم مقایسه کنید. به نظر من ادبیات طنز ما به مراتب جدی‌تر از ادبیات جدی ماست، چون در ادبیات جدی مفاهیم و اتفاقات را همان‌گونه که هست روی کاغذ می‌آوریم و چیزی به آن اضافه نمی‌کنیم اما در ادبیات طنز مشکل جدی را می‌دانیم، راه‌حلش را هم می‌دانیم و به طور ویژه اطلاعات دیگری را به آن اضافه می‌کنیم تا لبخند هم بر لب خواننده بنشیند.

زرویی نصرآباد:
اصلا یکی از اختراعات خوب بشر فحش بود، چون باعث شد ضرب و شتم و کشتار و برخورد فیزیکی حداقل حذف شود وبعد از فحش هم روند رفتار بشر رسید به‌انتقادات جدی مانند شب نامه، هجو و... تا در نهایت می‌شود طنز...

حواستان باشد که این با مسخرگی فرق می‌کند. ما یکی را داریم در مهمانی‌ها که همه را می‌خنداند، خب این که نمی‌شود طنزپرداز. در حالت معمولی می‌توان به او گفت لوده و در حالت خوبش خوش‌مشرب و بداهه گو و حاضر جواب و... ولی طنزپرداز نیست.

وظیفه و کارکرد طنزپرداز اصلا لودگی نیست، بگذارید مثال دیگری بزنم؛ شما در جمعی قرار گرفتید که همه در یک مشکل مشترکند، مثلا ساعت‌ها در ایستگاه اتوبوس وسط گرمای تابستان منتظر ایستادید تا اتوبوس از راه برسد و هنگامی هم که اتوبوس می‌رسد پر است و یک ترمز کوچک می‌زند و بلافاصله حرکت می‌کند.

در این جمع پیرزنی است که قرص‌هایش را نخورده و بیمار است، زنی است که بچه‌اش از مدرسه برگشته است و کلید ندارد و به قول معروف بچه‌اش روی گازه! مردی قرار کاری فوق‌العاده مهمی دارد، دیگری دختر دانشجویی است که امتحانش دیر شده است و آدم‌های دیگری که همه یک مشکلی دارند و به طور طبیعی شما هم برای پیک نیک که داخل ایستگاه اتوبوس نیامده‌اید و خودتان هم هزار جور گرفتاری دارید. خب حالا همه اینها در آن شرایط با یک پتانسیلی از عصبانیت ایستاده‌اند و با درصدهای مختلف از عجله، شتاب و اعصاب خردی منتظر بودند اتوبوس بیاید، اما اتوبوس بعد از مدت‌ها آمده و پر هم بوده و گازش را گرفته تا برود.

آن کسی که خیلی عصبانی است می‌خواهد لگد بزند به بدنه اتوبوس، یکی دیگر شروع می‌کند به فحاشی کردن، یکی دیگه بحث را سیاسی‌اش می‌کند که آقا این طوری است و این طوری است و حالا انرژی اتمی هم می‌خواهیم در حالی که هیچ ربطی هم بین این دو وجود ندارد.

پیرزن هم قرص‌هایش تموم شده است و قلبش شروع کرده است به ایستادن، حالا شما به عنوان یک طنزپرداز در مقابل این جامعه مسوول هستید تا یک چیزی بگویید و یک کاری کنید تا فضا تلطیف شود، تا آن پیرزن قلبش جانی بگیرد، آن کسی که عصبانی است و دارد فحاشی می‌کند دیگر سکوت کند تا آن دختر دانشجو هم کمتر خجالت بکشد و دوباره بیاید داخل ایستگاه بایستد و الی آخر...

در واقع می‌خواهم بگویم طنز صورت تکامل یافته رفتار بشر در برابر کسی یا اتفاقی است که به حقوقش تجاوز کرده است.

من به‌جد معتقدم انسان غارنشین که هنگام تجاوز به حقوقش سنگ بر می‌داشت و می‌زد طرفش را می‌کشت یا کسانی که امروز هم به صورت ترور با انسان‌های دیگر برخورد می‌کنند با مقوله‌ای به نام طنز آشنا نبوده و نیستند.

اصلا یکی از اختراعات خوب بشر فحش بود، چون باعث شد ضرب و شتم و کشتار و برخورد فیزیکی حداقل حذف شود و بعد از فحش هم روند رفتار بشر رسید به انتقادات جدی مانند شب نامه، هجو و... تا در نهایت می‌شود طنز...

به عبارتی خیلی سخت است که شما نسبت به موضوع و آدمی انتقاد داشته باشید و جوری عکس‌العمل نشان دهید که هم از حقوق تان دفاع کنید، هم خود آن طرف در عین حال که لبخند می‌زند متوجه اشتباهش شود و هم مردم و دیگرانی را که در آن موضوع و مشکل با شما مشترک هستند، به قیام علیه طرف و رفتارهای فیزیکی و... ترغیب نکنید.

آقای زرویی همیشه یک نسبتی بین طنز و خط قرمز وجود دارد و یادم هست که یک بار در گفت‌وگو با روانشاد منوچهر احترامی ایشان جمله‌ای با چنین مضمونی را گفتند که من یک عمر روی خط قرمز نوشتم اما رنگی نشدم؛ نظر شما در این رابطه چیست ؟

من احساس می‌کنم که ما در طنز و اصولا در حوزه ادبیات و هنر هیچ خط قرمزی نداریم و در واقع خط قرمز توهم ماست به این دلیل که در بیان کردن برخی مسائل عاجز هستیم و نمی‌توانیم شکل و نوع بیان صحیح آن را تشخیص دهیم.

بگذارید مثالی بزنم شما یک مساله ساده را می‌خواهید به بچه خودتان بگویید مثلا بچه شما در سن بلوغ است و شما می‌خواهید به او بگویید که بابا جان، قربانت برم، پسر گلم شما الان دیگر به سنی رسیده‌ای که وقتی حمام می‌روی می‌توانی غسل هم بکنی؛ خب این حرف هم اخلاقی است، هم شرعی است هم اعتقادی و هم این که در بسیاری از کتاب‌ها آورده شده است و در دسترس همه است.

با وجود این بازهم بسیاری از پدرها و بزرگترها از بیان آن عاجز هستند ولی همین داستان و موضوع را شما می‌روید به معلم پرورشی پسرتان می‌گویید و آن معلم خیلی راحت و با روش و بیانی که بچه کامل متوجه شود به او انتقال می‌دهد در حالی که معلم پرورشی نه پدرش هست نه برادر بزرگ‌ترش و نه ...

به بیان دیگر بیان این موضوع برای شما نوعی خط قرمز است اما برای آن شخص ثالث که معلم پرورشی است به هیچ وجه خط قرمز نیست؛ می‌خواهم بگویم خیلی وقت‌ها خط قرمز به علت عدم توانایی ما در بیان درست مسائل و موضوعات شکل می‌گیرد.

ما می‌توانیم در طنز چیزهایی بنویسیم که مردم وقتی می‌خوانند بگویند دمش گرم! عجب جراتی دارد هیچ کس نمی‌تواند شبیه‌اش این جوری بنویسد و مسائل را بگوید؛ در حالی که نه! اصلا جرات نمی‌خواهد، حق را باید گرفت، مدیری که دارد دزدی می‌کند باید توی سرش هم زد آبرویش را هم برد! اما هر چیزی راه دارد، روش دارد، مرحله دارد، چگونه نوشتن و چگونه رسیدن به آن جایگاهی که بتوانی خیلی مسائل را بیان کنی واقعا مهم است.

من ضمن این‌که معتقدم حرف مرحوم احترامی حرف درستی است اما واقعا فکر می‌کنم خط قرمزبه آن مفهوم وجود ندارد خیلی از شعرهای حافظ را وقتی دقیق بخوانید می‌بینید که با شاه، وزیر و مقامات دیگر کار ندارد یعنی به مصداق‌ها نمی‌پردازد و به مفاهیم اساسی‌تر خلقت کار دارد مفاهیمی که اگر امروز هم حتی شما برخی را بخواهید به صراحت بیان کنید کفرآمیز است تازه آن موقع و در زمان حافظ برخورد مردم و حکومت‌ها خیلی متعصبانه‌تر و سختگیرانه‌تر بوده است شما ببینید مثلا با حلاج چه می‌کنند و چگونه او را کشتند؛ الان تازه جامعه روشنفکرتر شده است اما مطمئن باشید یک دهم آن حرف‌ها را بخواهید بیان کنید باز هم دچار مشکل می‌شوید.

خب حالا شما بیایید بگویید چگونه می‌ شود یک انسان در آن زمان چنین حرف‌هایی را بزند نه تنها کاری به کارش نداشته باشند بلکه صله هم بگیرد و عزیز هم باشد آیا آن موقع به شریعت خیانت می‌کردند؟ نه من تصور می‌کنم که حافظ به چنان توانمندی و رندی رسیده بوده است که بلد بوده چگونه حتی با مفاهیم اساسی خلقت هم رندانه شوخی کند و کسی هم متوجه خط قرمز نشود اما من نمی‌توانم یک حرف معمولی را هم به بچه‌ام یا پدرم طوری بگویم که بهش بر نخورد یا خجالت نکشد و نرنجد این گونه تمام ادب و اخلاق شرعی و اعتقادی خط قرمز است.

بگذارید مثال دیگری بزنم یک نفر از دوستان شما است که خیلی راحت شب، نصفه‌شب تلفنش زنگ می‌خورد، اس‌ام‌اس برایش می‌آید با چند تا از همکارها یا دوستانش خیلی راحت سفر می‌رود، مجردی رفت و آمد دارد و با همسرش هم هیچ مشکلی ندارد و خانمش هم به او به اصطلاح گیر نمی‌دهد، اما در مورد شما برعکس کافی است تلفن همراهتان شب یک صدایی ازش خارج شود آن هنگام همسر شما کلی مشکوک می‌شود حالا بیا توضیح بده چی بوده و کی بوده و چی نبوده!! و باید 3 ساعت پاسخگو باشید اما دوست شما این گونه نیست خب آن دوست گرامی شما به دلیل توانایی‌اش در ارتباطاتش خط قرمز را حس نمی‌کند و بلد بوده روابطش را به گونه‌ای تنظیم کند که این مسائل برایش خط قرمز نباشد.


بگذارید این نگاه شما به خط قرمز را ببریم به سمت آثارخودتان و کمی هم از مسائل اجتماعی و اخلاقی به سمت سیاست برویم مثلا در یک دوره‌ای شما «تذکره المقامات» را می‌نوشتید و در برخی موارد هم خیلی تند بودند و در آن زمان شما بسیار جوان هم بودید؟

آهان یک نکته‌ای که در ورود به خط قرمز و قدم زدن در حول و حوش آن وجود دارد این است که شما باید برادری خودتان را اول ثابت کرده باشید زمانی که من جوان 23 ساله‌ای بودم شروع کردم به نوشتن تذکره المقامات هیچ سابقه‌ای هم نداشتم و هیچ کدام از مقامات هم من را نمی‌شناختند، نمی‌دانستند من منافق هستم، نیستم، معاند هستم، نیستم اما خود مرحوم صابری (گل‌آقا) در این قضیه خیلی نقش پر رنگی داشت، تذکره‌المقامات من در نشریه کسی چاپ می‌شد که مشاور و معاون شهید رجایی بوده است برای همین هم همه می‌دانستند که این آدم مورد تایید است، این آدم و نشریه‌اش بیمار نیست و حواسش هست که چه‌‌چیزی در نشریه‌اش منتشر می‌شود و چه کسانی با چه میزان اعتقاداتی در آن قلم می‌زنند.

شما مطمئن باشید شاید اگر خودم می‌خواستم به تنهایی در آن زمان کار کنم قطعا زیر سوال می‌رفتم و دچار مشکل می‌شدم در حالی که در گل‌آقا همه می‌خواندند و لذت می‌بردند هم مردم و هم مدیران سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و...

یکی از مشکلاتی که امروز با آن مواجه هستیم این است که طنزهای امروز ما بشدت تاریخ مصرف دار شده‌اند، دلیل آن چیست؟
مهم‌ترین دلیلش این است که طنز مکتوب ما بیشتر در ژورنال عرضه می‌شود و کم داریم مجامعی که به صورت جدی کار طنز کنند و چون کارهای رسانه‌ای و نشریه‌ای گرایش به مسائل روز دارند این اتفاق طبیعی است. اگرچه دلیل دیگری هم دارد و آن این که طنزپردازها هم خیلی سطحی برخورد می‌کنند و بیشتر به دنبال مصادیق هستند تا مفاهیم و به همین دلیل هم اگر چند روز از آن بگذرد حتما باید بالای طنز، آن خبر مربوط هم درج شود تا مخاطب در جریان قرار گیرد.

از سوی دیگر خود مردم هم اشباع شده‌اند و شاید فکر می‌کنند که دیگر طنز جوابگو نیست که یکی از دلایل آن یک مقدار به بی‌مهری و ظرفیت پایین برخورد با طنز از سوی مدیران و مسوولان سیاسی است تا آنجا که طنز ما نوعی گرایش اجتماعی بیشتر پیدا کرده است. طنزپردازان به خودشان، زن و بچه، شکاف نسل‌ها و مانتوی کوتاه و... بیشتر می‌پردازند. این به نظر من یک زنگ خطر است، هشدار است، چون مردم هم می‌گویند خوب است، همین که می‌نویسی خوب است و آن قصه دیگر را بسپار به خودمان، حلش می‌کنیم.

شما ببینید مردم در گوشی‌های تلفن همراهشان وقتی برایشان پیامک ارسال می‌شود اگر اولش با یکی از قومیت‌های محترم و عزیز کشورمان آغاز شود مثلا « یه روز یه ترکه، لره، فارسه، شمالیه و...» بیشتر استقبال می‌کنند تا این که بگویی «یه روز مثلا وزیر راه، یه روز وزیر مسکن و...»

من تغییر جهت مردم را به عنوان یک طنزپرداز کاملا احساس می‌کنم و نسبت به آن هشدار می‌دهم جایی که مردم احساس کنند طنز جوابگو نیست واقعا خطرناک است.

از سوی دیگر باید همراه با نوعی از طنز که آفت تاریخ مصرف‌دار شدن دارد در گسترش مجامع و انجمن‌های جدی طنز هم کوشا باشیم، شما ببینید خود شب شعر طنز در حلقه رندان در یک دهه گذشته چقدر از سوی مردم مورد استقبال قرار گرفته و باعث شده است تا جریان طنز در کشور یک تکانی بخورد و آثار ماندگاری هم در حوزه طنز منظوم خلق شود.

از فضای مجازی، شبکه‌های اجتماعی و وبلاگ‌ها هم نباید غافل بود که شاخه‌ای جدی را امروز تشکیل داده‌اند و بررسی طنز در آنها فرصتی طولانی می‌خواهد.

سروده قزوه برای زرویی نصرآباد

تو ابوالفضل زود پیر شدی

سن و سال قیافه‌ات بالاست

ریش‌ها زود می‌شوند سپید

ریش‌ها را بزن تو بی‌کم و کاست

لیک اندر سبیل دقت کن

تو که مو را کشیده‌ای از ماست

نه در ایران زمین، که اندر مصر

سر موی سبیل تو غوغاست

شاید این خدعه کار اسرائیل

شاید این حیله کار آمریکاست

گویمت با زبان خوش حرفی

تا بفهمند جمله از چپ و راست

با تو اتمام حجت است این حرف

خیر بیناد آن‌که خیر تو خواست

بعد از این بی‌سبیلت ار بینیم

قتل عمدت اگر کنیم بجاست

ریش خود را خودت بزن، منبعد

اختیار سبیل تو با ماست

علیرضا قزوه

منبع: تابناک





تاریخ : پنج شنبه 90/4/30 | 10:50 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • بی بی مارکت
  • ttp://www.bachehayeghalam.ir/sitefiles/bgh_sound_player.php">