جملاتی خاص برای افراد خاص !
نازم به ناز آن کس که ننازد به ناز خویش
ما را به ناز فروشان نیاز نیست تا خدا بنده نواز است به بنده چه نیاز است
::
::
::
::
به اندازه دیوونه های دیوونه خونه ، دیوونه وار دیوونتم دیوونه !
::
::
::
::
دوست داشتن دل می خواد نه دلیل پس دوستت دارم بی دلیل . . .
::
::
::
::
دستم را بگیر . . . ! ببر . . . !
به دور دست هایی که در دسترس هیچ . . . !
دستی نباشم . . . !
::
::
::
::
شبی از شبها تو به من گفتی که شب باش !
من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود ،
به امیدی که تو فانوس شب من باشی . . .
::
::
::
::
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
::
::
::
::
قرارمون این نبود ، قرار بود برای برقراری یکدیگر بکوشیم
نه برای بی قراری ، حالا که از من دوری بدجوری بی قرارتم . . .
::
::
::
در بودنت به نبودنت و نبودنت ، به بودنت می اندیشم . . .
ای بود و نبود من . . . !
::
::
::
::
فکر تنهایی نباش تنهایی خودش تنهاست ، تنها به فکر کسی باش که بی تو تنهاست …
::
::
::
::
عادت کن که عادت نکنی ، که اگه عادت کنی نمی تونی عادت نکنی !
::
::
::
::
به خاطر خاطره هایت ، خاطرت در خاطرم ،
خاطره انگیز ترین خاطره هاست . . .
::
::
::
::
گرچه همه بودند . . .
اما تو که نبودی ، بودن ِ همه نبودن بود ، تا بودن . . .
تو نبودی و من در فزاقت ، تمام خلوتم را با خودم تقسیم کردم . . .
::
::
::
::
بهتر بودن ، بهتر از اینه که وانمود کنی که بهترینی . . .
::
::
::
::
یادم باشه که یادت باشه که یادم بیاری که یادت بدم که یاد بگیری
که همیشه به یادتم و یادت هیچ وقت از یادم نمیره اینو یادت نره . . . !
::
::
::
::
یادته یادم دادی یادت باشم ؟
حالا یادت باشه یادت نره به یادتم . . .
::
::
::
::
وقتی قرار شد من بی قرار تو باشم ، ناگهان تو تنها قرار زندگی ام شدی !
::
::
::
::
در تنهاترین تنهاییم تنهای تنهایم گذاشتی .
الهی تنهاترین تنها کست در تنها ترین تنهاییت تنهای تنهایت گذارد . . .
::
::
::
::
گاهی دلم بی هوا ، هوایت را می کند . . .
هوای تو ، تویی که هیچ وقت هوایم را نداشتی !
::
::
::
::
وقتی تو نیستی همه نیستن ! نه که نیستن ؛ هستن ، ولی مثل تو نیستن . . .
::
::
::
::
زندگی زیباست ، که گاه خاطره ای در میان خاطره ها ،
خاطره ی خاطره ها می گردد ...
سه قـدم اصـلی در کاهش وزن و تنـاسب انـدام
کاهش وزن و حتی لاغری از مواردی است که بسیاری افراد در آرزوی رسیدن به آن هستند. در مورد راه های رسیدن به وزن ایده آل مطالب زیادی خوانده اید، اما قبل از اینکه در مورد جزئیات کاهش وزن بخوانید بهتر است از قدم های اصلی و موثری که شما را به وزن مورد نظر خود نزدیک می کند آگاه باشید.
قدم اول:
هـدف خـود را تعییـن کنیـد
وقتی که قصد سفر می کنید، مطمئناً باید مقصدی مناسب و دست یافتنی برای سفر خود تعیین کنید تا در کمترین زمان ممکن بتوانید به مقصد معین برسید. کم کردن وزن نیز از همین قانون پیروی می کند. در صورتی که می خواهید به وزن ایده آل خود برسید باید واقع بین باشید. اینکه دوست دارید طی چه مدت زمانی به چه وزنی برسید باید به صورت منطقی امکان پذیر باشد. پس هدف گذاری خود را هم منطقی و البته جدی انجام دهید.
هدف گذاری باید دقیق تر و فراتر از مواردی همچون "من می خواهم وزن خود را کم کنم" و موارد مشابه باشد. باید یک هدف هوشمندانه و موثر برای خود انتخاب کنید. یک هدف هوشمندانه خصوصیات زیر را شامل می شود:
اهداف معین و اختصاصی برای خود تعیین کنید: یک هدف مناسب برای رسیدن به وزن ایده آل باید به صورت ویژه انتخاب شود. شما باید یک توضیح مطلوب از هدف تان در ذهن خود داشته و آن را به خود دیکته کنید. یکی از بهترین راه ها برای به وجود آوردن انگیزه در خود، استفاده از فعل "خواهم توانست" یا "می توانم" به جای فعل "می خواهم" یا "دوست دارم" است. برای مثال نگویید: "من می خواهم وزنم 5 کیلو کمتر باشد.." بلکه بگویید: "من می توانم 5 کیلو از وزن خود کم کنم." یا "من خواهم توانست سایز خود را از ایکسلارج به لارج کاهش دهم."
موارد قابل اندازه گیری را در هدف گذاری خود لحاظ کنید: دقت کنید که به هنگام هدف گذاری از اعداد استفاده کنید. برای مثال واحدی مانند وزن، سایز لباس یا دور کمر را انتخاب و اندازه های مورد نظر خود برای هر کدام یا یکی از آنها هدف قرار دهید. بدین ترتیب تا زمان رسیدن به آن اندازه خاص در رسیدن به هدف اهتمام خواهید ورزید.
اعمالی را انتخاب کنید که بتوانید به آنها عمل کنید: با توجه به شغل، وضعیت خانه و محل کار، میزان پولی که می توانید برای کاهش وزن هزینه کنید و همچنین مقدار زمانی که می توانید برای رسیدن به هدف خود بگذارید، هدف تعیین کنید. اگر یک مادر معلم هستید مطمئناً باید زمانی که برای رسیدن به وزن ایده آل خود می گذارید خارج از محدوده زمان هایی باشد که به کارهای خانه و مدرسه رسیدگی می کنید. شاید بتوانید فقط روزی 10 یا 20 دقیقه پیاده روی داشته باشید. و نه بیشتر! پس برنامه ای بریزید که بتوانید به آن عمل کنید و از آن خسته نشوید. نه برنامه ای که از پس آن بر نیایید.
واقع گرا باشید: هدف های خود را واقع گرایانه انتخاب کنید. به عنوان مثال اگر قصد دارید 20 کیلو وزن کم کنید باید این را بپذیرید که رسیدن به چنین هدفی ظرف مدت 2 هفته امکان ندارد. برای اینکه بتوانید یک محدوده زمانی مشخص برای رسیدن به وزن دلخواه خود تعیین کنید می توانید از قانون ده انگشت استفاده نمایید.
بر اساس این قانون، وزن شما به 100 تقسیم می شود و میزان وزنی که در هر هفته کم می کنید بستگی مستقیم به وزن تان در ابتدای هر هفته دارد. بدین ترتیب در انتهای هر هفته می توانید یکی از 100 قسمت وزن خود را کم کنید. برای مثال اگر شما 85 کیلو وزن دارید و می خواهید 10 کیلو از وزن خود را کم کنید، در انتهای هفته اول (با توجه به ورزش و یا پرهیز غذایی) باید 850 گرم از وزنتان کم شود. شاید تصور کنید که بدین ترتیب پس از 12 هفته به وزن ایده آل خود خواهید رسید. اما دست نگه دارید. واقع گرا باشید. دقت کنید که در انتهای هفته هایی که سپری می کنید وزن شما کمتر و کمتر می شود، پس میزان وزنی که از دست می دهید نیز کمتر و زمان مورد نیاز هم بیشتر خواهد شد. اما نگران نباشید، این زمان خیلی زود و موثر خواهد گذشت.
زمان را فراموش نکنید: با توجه به اصل واقع گرایی باید به زمان نیز اهمیت بدهید. اگر با توجه به جزئیات یک برنامه 3 ماهه برای کاهش وزن خود میریزید باید به خود قول دهید که حداکثر تلاش خود را در رسیدن به هدفتان در زمان مقرر انجام می دهید.
حالا که راه های انتخاب اهداف هوشمندانه را در زمینه کاهش وزن می دانید، اگر قصد انجام آن را دارید، همین حالا یک کاغذ برداشته و بر اساس فاکتورهای ذکر شده اهداف خود را نوشته و مرور کنید.
نکته: پس از نگارش اهداف مورد نظرتان آنها را بر روی هر جایی که در طول روز بیشتر به چشمتان می خورد نصب کنید. در آشپزخانه، روی آینه اتاق خواب، روی میز کار، روی جا کفشی و کنار کفش های پیاده روی و … هر جا که در مقابل چشم تان باشد برای این کار مناسب است. اگر کسی هم آن را ببیند می تواند برای افزایش انگیزه تان مفید باشد. اما این قدم اول بود. برای اینکه بتوانید به اهداف خود جامه عمل بپوشانید باید دو قدم دیگر هم طی کنید.
قدم دوم:
تغـذیـه درسـت بـرای رسیـدن به وزن مطلـوب
شما نمی توانید تصمیم بگیرید که وزن تان را کاهش دهید و هر آنچه که دوست دارید در هر زمانی که می خواهید تناول کنید. اما چه چیزهایی باید بخوریم و چه نباید بخوریم؟ کدام وعده های غذایی و کدام مواد برای بدن مفید تر هستند و چه موادی را کمتر باید مصرف کنیم؟ در ادامه سه نکته اصلی که پاسخ این سوالات را در بر می گیرند مطالعه کنید.
از صبحانه غافل نشوید: صبحانه مهمترین وعده غذایی هر انسان سالم است. افرادی که صبحانه را از وعده های غذایی خود حذف می کنند، در دراز مدت ضررهای زیادی را متحمل می شوند. یکی از آنها افزایش وزن است. صبحانه نخوردن منجر به گرسنگی مفرط در فاصله زمانی میان صبحانه و نهار می شود. بدین ترتیب بدن برای جلوگیری از ضعف ناشی از نخوردن صبحانه، هورمونهایی ترشح می کند. این هورمون ها پس از گذشت مدتی منجر به چاق شدن فرد می گردند. به علاوه، ناشتا نشدن در نهایت، اشتها را به هنگام خوردن نهار افزایش می دهد و باعث می شود که علاوه بر زیاد خوردن، با سرعت بیشتری لقمه بردارید و عوارض بیشتری را به خود تحمیل کنید.
مصرف شکر، آرد و غذاهای سرخ شده را متوقف و یا حداقل کم کنید: در نیم قرن اخیر، غذای قشر وسیعی از جوامع مختلف تغییرات بسیاری داشته است و این سه مورد که از آنها نام بردیم به سرعت وارد بسیاری از غذاها و وعده های غذایی ما شده اند. البته مقصر هم خودمان هستیم.
البته باید قبول کنیم که حذف این سه مورد (شکر، آرد گندم و غذاهای سرخ شده) از چرخه غذایی ما دیگر بسیار سخت شده است. ولی کسی که قصدش رسیدن به وزن کمتر و سلامتی بیشتر است باید تا حد امکان به سمت غذاهای سالم تر روی آورد. برای مثال می توانید از مواد غذایی که به صورت طبیعی شیرین هستند استفاده کنید یا از نان جو به جای نان گندم استفاده کنید. همچنین به جای سرخ کردن غذاها نیز می توانید آن ها را آب پز نمایید.
اگر شما معتاد به شیرینی هستید سعی کنید برای رسیدن به هدف خودتان هم که شده (کاهش وزن) حداقل سه روزی یک بار دست از خوردن شیرینی جات بردارید.
با مصرف غذاهای طبیعی، علاوه بر تاثیری که در کاهش وزن خود شاهد خواهید بود، زندگی سالم تر و پر انرژی تری را می گذرانید.
حداقل روزی دو لیتر آب بنوشید: آب بهترین نوشیدنی برای بدن شما است. بیشتر از نیمی از بدن ما از آب است. توصیه شده که حتی اگر احساس تشنگی نمی کنید، آب بنوشید. خصوصاً در صورتی که قصد شما کم کردن وزن باشد. اما چرا؟
نوشیدن آب منجر به فریب خوردن مغز شما می شود. چرا که به هنگام آب خوردن مغز شما گرسنگی را از تشنگی تشخیص نمی دهد و تصور می کند که باید علائم مربوط به سیر شدن را برای بدن ارسال کند. بدین ترتیب علاوه بر اینکه نیاز بدن به آب را مرتفع کرده اید باعث می شوید که کمتر گرسنه شوید.
البته منظور از آب تنها آب آشامیدنی معمولی نیست. می توانید آب بدن را به شکل های مختلف تامین کنید. خوردن چای، نوشیدنی های طبیعی و هر گونه مایعاتی که آب را شامل شود توصیه شده است.
قدم سوم:
فعـالیـت بـدنی با بکارگیـری تـمرینـات منـاسب
رسیدن به وزن ایده آل راه ها و روش های مختلفی دارد، اما این پروسه چند قدم اصلی را شامل می شود که باید آنها را مد نظر داشت. پس در صورتی که قدم های اول و دوم را مطالعه نکرده اید، قبل از آگاهی از نکاتی که باید در قدم سوم رعایت کنید، آنها را مرور کنید.
تا حد امکان یک برنامه ورزشی سبک اما به صورت روزانه برای خود تدارک ببینید: چنین برنامه ای را حتی روزی 10 دقیقه پیاده روی می تواند تامین کند. اما مطمئن باشید مشخص کردن ساعتی خاص و انجام روتین آن علاوه بر تاثیر بر روی وزن شما، منجر به افزایش انگیزه و همچنین سلامتی و شادابی شما می شود.
تا جایی که می توانید پیاده روی کنید: دورترین محل را برای پارک ماشین انتخاب کنید، پله ها را به آسانسور ترجیح دهید و تا جایی که می توانید از پاهای خود کار بکشید. باورتان نمی شود که راه رفتن تا چه حد کالری سوز است. پس انجامش دهید.
از فعالیت های جدید ورزشی تا حد ممکن پرهیز نکنید: در کنار ورزش و نرمش روزانه و پیاده روی، تا جایی که در توان خود می بینید فعالیت های جدید انجام دهید. رقص، تنیس، شنا، ورزش های رزمی، هاکی، بسکتبال، فوتبال و هر آنچه فکر می کنید فعالیت بدنی مناسبی برای شما است انجام دهید. هر چه ورزشی که بیشتر به آن علاقه دارید انجام دهید، علاوه بر شادابی و طراوت بیشتر، به کاهش وزن خود سرعت بیشتری می بخشید.
امیدوارم اگر واقعاً قصد کاهش وزن دارید بتوانید با کمک این مطلب هدفگذاری ای هوشمندانه، تغذیه ای مناسب و فعالیت بدنی مطلوبی برای خود تدارک دیده و نهایتاً در انجام آنچه می خواهید موفق شوید.
دشمن خشکی پوست چیست؟
دندانهای شیری را فراموش نکنید
اس ام اس های جدید عاشقانه و جملات زیبای احساسی جدید
.عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز
بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم میکند . . .
.
.
.
حرفی نزنی طاقت جنجال ندارم / بدجور شکسته ست دلم حال ندارم
درهای قفس باز و دلم عاشق پرواز / از حس پریدن پرم و بال ندارم . . .
.
.
.
sms عاشقانه
نوشته ها بهانه است
فقط مینویسم که یادآوری کنم به یادتم
باورش با تو
.
.
.
چقدر تلخ است بعد از سال ها انتظار
نیمه گم شده ات را کامل بیابی . . .
.
.
.
خنجر زیرِ پوستم کاشتی
فکر نمیکردی
روزی باز در آغوشت بگیرم . . .
.
.
.
شاید به هم باز رسیم
روزی که من بهسانِ دریایی خشکیدم
و تو چون قایقی فرسوده بر خاک ماندی
(احمد شاملو)
.
.
.
این روزها خیلی چیزها دست من نیست
مثلا دستهایت . . . !
.
.
.
در راه تو بی اراده رفتن خوب است / در چشم تو بی افاده رفتن خوب است
جایی که همه فکر سواری هستند / دنبال دلم پیاده رفتن خوب است . . .
.
.
.
همیشه دلتنگی به خاطر نبودن کسی نیست
گاهی بخاطر بودن کسی ست که حواسش به تو نیست
.
.
.
بعد از مُردنم سرم را جدا کنید بگذارید روی شانه ام
شانه ای که سر می خواست ، سری که شانه می خواست
هر دو را برسانید به آرزوشان . . .
.
.
.
آمـــد امـــا در نگاهــش آن نوازش ها "نبــــــود...
چشــم خواب آلـودش را مســتى و رویــا "نـــبود ...
لـب همــان لـب بود اما بوسـه اش گرمــى "نـداشـت ....
دل همــان دل بود اما مســت و بى پـروا "نبــــود...
.
.
.
هر آهنگی که گوش میدهم
به هر زبانی که باشد
بغضم را میشکند
نمی دانم
بغضم به چند زبان زنده دنیا مسلط است . . .
.
.
.
شیرین ترین لبخند اون لبخندیه که
وقتی میخوای بهش اس ام اس بدی یه دفه خودش اس ام اس میده !
.
.
.
نمایشگاه زده ام
بیا و تماشا کن
تمام روزهای نبودنت را آه کشیده ام
و با حسرت قاب گرفته ام . . .
.
.
.
عمریست غم و درد نشانم داده / در آتش سینه اش امانم داده
رنجور ترین درخت باغش هستم / هر بار مرا دیده تکانم داده
.
.
.
هیچکس نـفهمیـــــد که « زلـیخـــــــا » مــَـــــــــرد بـود ..!
میــــدانی چــــــــــــرا ؟؟؟
مـــــردانـــگی میــخواهـــــد
مــــــــانـدَن ، پــای عشــــــقی که مـُـــدام تـو را پـــس میــــزَنــد
اس ام اس های جدید و خنده دار و جک های زیبا
اگه اسمم "مُراد" بود اونوقت زندگی بر وفق "هوشنگ"بود !
.
.
.
تو کنترل یه باطری گذاشتم 3 سال پیش:|
از بس کوبیدمش ، منو که میبینه کار میکنه !
.
.
.
جملات خنده دار
زنگ زدم مامانم که واسه تولد بابا چی کادو بگیرم؟
میگه از این ماهیتابه پیرکسا بگیر اونایی که داشتیم شیکسته :/
.
.
.
اگه هدف زندگیتون این باشه که برید اونور آب واقعا آدمای اوسکلی هستید.
چون تا پاتون برسه اونور آب...
اینور آب میشه اونور آب و باز هم می خواید برید اونور آب :D
.
.
.
جملات طنز و کوتاه
آنجلیناجولى اگر ایرانى بود در نوجوانى ازسوى دوست و آشنا
یه لقب "لب شترى" بهش داده شده و اعتماد به نفسش نابودشده بود
و الآن منشى درمانگاه بود !
.
.
.
سلامتی اونایی که منو به خاطر خودم میخوان ... نه واسه پرایدم...!
.
.
.
طنز و سرگرمی
داروخانه هم می داند که ما زخمهایمان زیاد است که بقیه پولمان را چسب زخم می دهد !
.
.
.
دقت کردین تو فیلمای ایرانی همیشه آدم بده بیلیارد بازی میکنه :) )
.
.
.
جدیدترین جملات خنده دار
داشتم غذا میخوردم با خواهرم
مگس اومد رو غذا گفت بزنم بره؟
پ ن پ براش خورشت بکش زشته مهمون حبیب خداست
.
.
.
دیوار موسسه ی بیمه رو تازه رنگ کرده بودن
کنارش نوشتن "لطفا روی دیوار چیزی ننویسید"یکی اومده با اسپری روش نوشته :
"چشم داداش شما جون بخواه"...! :|
.
.
.
کلاً با خرسا حال میکنم
6 ماه میخوابن 6 ماهم میرن ماهیگیری کلاً تو عشق و حالن !!!
.
.
.
جداً چرا وقتی عدد 241543903 رو توی image.google.com میکنیم
عکس کسایی رو میاره که سرشون تو یخچاله !؟ :D
حتما امتحان کنین!!! تو گوگل فسمت image ببینین خودتون امتحان کنین
.
.
.
جدیدترین مطالب خنده دار
دیروز تو تاکسی بودیم رانندهه رفت بنزین بزنه با یه راننده دیگه دعواش شد
یارو به راننده ما گفت "تومسافرکشی؟ تو عـَـــــن کشی...
ما چارتا تو ماشین :|
فقط نمیدونم این بغل دستی من چرا ، تا وقتی که برسیم همش به افق خیره بود
.
.
.
دانشجو?ان رد?ف اول ک?س همه باهوشن
ول? فقط تا زمان? که دانشجوها? رد?ف آخر ما?ل به رقابت نباشند
تقد?م به همه رد?ف آخر? ها? دانشگاه ... :) ))
.
.
.
داشتم برنامه هاى مهم آینده م رو مرور میکردم
از شما چه پنهون به جز مسواکى که تا دقایقى دیگه میزنم، باقیش دور از دسترسه !
.
.
.
نامه محرمانه شرکت apple به GLX :
با سلام
شما تکنولوژی از جیب راحت درآمدن گوشی glx و به ما بدید
در عوضش ما کل سهام شرکت apple رو واگذار می کنیم به شما
ولی متاسفانه جی ال ایکس این درخواست رو رد کرد و اپل در شرف ورشکستگی میباشد !
.
.
.
از وقتی اساماس اختراع شده
بچههایی که بین زنونه و مردونه میرن و میان، کاربردشون رو از دست دادن !
.
.
.
به خدا پارک دوبل اصلا سخت نیست...
فقط کافیه حواستون به
جدول و
تیر چراغ برق و
ماشین پشتی و
ماشین جلویی و
دسته برف پاک کن و
روسریتون و
کفش پاشنه بلند و
ناخون مصنوعی و
کلاچ و
ترمز و
گاز و
فرمون و
پسر همسایه که داره بهتون میخنده باشید !
.
.
.
دقت کردین فیس و افاده ی منشی دکترا از خود دکترا بیشتره ؟
میخواد یه کلام جواب بده
انگاری ازش خواستن سوراخ لایه اوزون رو بدوزه
!!! والااا ...
.
.
.
دقت کردین وقتی تو خونه تنهایین
از شیر حموم گرفته تا یخ ساز یخچال دست به دست هم میدن تا بترسی ؟
.
.
.
دقت کردین تو فیلم های ترسناک طرف میخواد فرار کنه هیچ وقت ماشینش روشن نمیشه ؟
.
.
.
دقت کردین همیشه سطح مسابقات از نظر کسی که قهرمان شده بسیار بالا بوده ؟
.
.
.
دقت کردین مهمون غریبه که میاد آدم کار کردنش گل میکنه و هی میره تو اشپزخونه دنبال کار ؟
.
.
.
دقت کردین وقتی یه چیزی از دستتون میوفته زمین به پرت ترین نقطه ی ممکن میوفته
بعد باید سه ساعت بگردی پیداش کنی ؟؟؟
.
.
.
دقت کردین که همه ی بدبختیامون مال خودمونه ، به شادی ها که میرسه میگن بیاید قسمت کنیم ؟
.
.
.
وقتی که بیکاری ، بی حوصله ای ، تنهایی هیچکی اس نمیده ...
حالا وقتی که سرت شلوغه ، تصادف کردی ، پشت فرمونی
تو حمومی ، داری خرید میکنی هزار تا اس میاد واست ؟؟؟
.
.
.
دقت کردین تو تاکسى اگه دقیقا جایى که میخواى پیاده شى
به راننده بگى 50 متر جلوتر وایمیسته
ولى اگه50 متر قبل از مقصد بگى فورا ترمز میکنه ؟؟؟
.
.
.
دقت کردین تو خونه کلا کسی باهات کار نداره
حالا یه دقیقه میای با هندزفری آهنگ گوش کنی بقالی سر کوچتونم 5 بار صدات زده ؟
.
.
.
تا حالا دقت کردین چهره کسایی که تو صف دستشویی عمومی هستن چقدر جدیه ؟
سندروم "اورباخ - ویئته" یک بیاماری نادر ژنتیکی است که مشخصه های اصلی آن ضخیم شدن پوست و مخاط ها است اما در موارد وخیم تر این بیماری می تواند آمیگدال مغز( بادامک مغز) را تحت تاثیر قرار دهد.
اگر میزان کلسیم در آمیگدال مغز بیش از اندازه افزایش داشته باشد می تواند احساسات را تغییر دهد. آمیگدال نقشی حیاتی را در احساسات مانند خشونت ، لذت یا ترس دارد." اس-ام" قادر به درک همه احساسات به غیر از ترس است.
این مساله گاهی جان او را به خطر می اندازد. از سال ها پیش این زن آمریکایی توجه متخصصان اعصاب را به خود جلب کرده است. او آزمایش های زیادی را پشت سر گذاشته است: مانند نوازش کردن یک عنکبوت بزرگ پشم آلود، گردش شبانه و تنها در خانه ای که گفته شده اشباح در آن هستند یا مشاهده وحشتناک ترین فیلم ها . این زن خندیده یا احساس تنفر کرده است اما ترس را احساس نکرده است.
این زن در محله ای با نرخ بالای خشونت زندگی کرده و بارها مورد حمله قرار گرفته و تهدید به مرگ شده است بی آنکه کمترین احساس ترس داشته باشد.
محققیان دانشگاه آیووا تایید کرده اند که در مورد سندرم این زن راه حلی را یافته اند. آنها این زن را ناگزیر کردند هوایی که 35 درصد آن را دی اکسید کربن (CO2) معادل 900 برابر میزان این گاز در اتمسفر تشکیل می داد، تنفس کنند. نتیجه : ضربان قلب افزایش یافت، عرق کرد و چهره اش نشانه هایی از ترس را بروز داد. این آزمایش روی دو بیمار مشابه تکرار شد و نتیجه یکسان بود.
این کشف به دانشمندان اجازه داد تا نظریه ای را مطرح کنند: احساس ترس تنها مربوط به آمیگدال مغز نمی شود. اگی خطر از ناحیه خارجی باشد این بخش از مغز هیچ واکنشی در مورد ترس نشان نمی دهد. اما اگر حمله در داخل بدن صورت گیرد در این صورت ترس از طریق کانالی که هنوز ناشناخته است منتقل می شود.
اکنون دانشمندان تلاش می کنند با یافتن این کانال متفاوت شاید موفق شوند روزی این زن را با احساسی که از دوران کودکی با آن بیگانه بوده آشنا سازند.
13 حقیقت در مورد لوازم آرایشی که نمی دانستید
لوازم آرایشی و بهداشتی یکی از مهمترین عناصر تاثیرگذار در سلامت پوست شما هستند ، علاوه بر دقت در انتخاب محصول مناسب نحوه نگهداری و استفاده از آنها نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار است .
داستـان های کوتـاه و خوانـدنی یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید. روزی شاه عباس در اصفهان به خدمت عالم زمانه "شیخ بهائی" رسید پس از سلام و احوالپرسی از شیخ پرسید: در برخورد با افراد اجتماع " اصالت ذاتیِ آنها بهتر است یا تربیت خانوادگی شان؟ نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد تا اینکه یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت. یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ... یک پیرمرد بازنشسته خانه ی جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته ی اول همه چیز به خوبی و خوشی گذشت تا این که مدرسه ها باز شد. در اولین روز مدرسه پس از تعطیلی کلاس ها 3 تا پسر بچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند بلند با هم حرف می زدند هر چیزی که در خیابان افتاده بود شوت می کردند و سروصدای عجیبی به راه انداختند. پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروکله ی یک اتومبیل جدید کروکی از میان گرد و غبار جاده های خاکی پیدا شد. رانند? آن اتومبیل که یک مرد جوان با لباس Brioni ، کفشهای Gucci ، عینک Ray-Ban و کراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم که دقیقا چند راس گوسفند داری، یکی از آنها را به من خواهی داد؟ به پسرم درس بدهید. او باید بداند که همه مردم عادل و همه آنها صادق نیستند، اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد. به او بگویید، به ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر جوانمردی هم یافت می شود. به او بیاموزید، که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست. می دانم که وقت می گیرد، اما به او بیاموزید اگر با کار و زحمت خویش، یک دلار کاسبی کند بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد. به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد و از پیروز شدن لذت ببرد. او را از غبطه خوردن بر حذر دارید. به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید. نگاه ها هراسان به ابراهیم و آتش بود. در این میان گنجشکی به آتش نزدیک می شد و بر می گشت.
چنگیز خان مغول و شاهین پرنده
آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.
بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جاری بود. خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.
چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پر کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.
این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت. ولی دیگر جریان آب خشک شده بود ...
چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:
یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.
و بر بال دیگرش نوشتند:
هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.
اصالت بهتر است یا تربیت خانوادگی؟
شیخ گفت : هر چه نظر حضرت اشرف باشد همان است ولی به نظر من "اصالت" ارجح است. و شاه بر خلاف او گفت : شک نکنید که "تربیت" مهم تر است.
بحث میان آن دو بالا گرفت و هیچیک نتوانستند یکدیگر را قانع کنند. بناچار شاه برای اثبات حقانیت خود او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسی نشاند.
فردای آن روز هنگام غروب شیخ به کاخ رسید بعد از تشریفات اولیه وقت شام فرا رسید سفره ای بلند پهن کردند ولی چون چراغ و برقی نبود مهمانخانه سخت تاریک بود در این لحظه پادشاه دستی به کف زد و با اشاره او چهار گربه شمع به دست حاضر شدند و آنجا را روشن کردند. در هنگام شام، شاه دستی پشت شیخ زد و گفت دیدی گفتم "تربیت" از "اصالت" مهم تر است ما این گربه های نااهل را اهل و رام کردیم که این نتیجه اهمیت "تربیت" است.
شیخ در عین اینکه هاج و واج مانده بود گفت من فقط به یک شرط حرف شما را می پذیرم و آن اینکه فردا هم گربه ها مثل امروز چنین کنند.
شاه که از حرف شیخ سخت تعجب کرده بود گفت: این چه حرفیست فردا مثل امروز و امروز هم مثل دیروز! کار آنها اکتسابی است که با تربیت و ممارست و تمرین یاد انجام می شود ولی شیخ دست بردار نبود که نبود تا جایی که شاه عباس را مجبور کرد تا این کار را فردا تکرار کند.
لذا شیخ فکورانه به خانه رفت. او وقتی از کاخ برگشت بی درنگ دست به کار شد چهار جوراب برداشت و چهار موش در آن نهاد. فردا او باز طبق قرار قبلی به کاخ رفت تشریفات همان و سفره همان و گربه های بازیگر همان. شاه که مغرورانه تکرار مراسم دیروز را تاکیدی بر صحت حرفهایش می دید زیر لب برای شیخ رجز می خواند که در این زمان شیخ موشها را رها کرد. در آن هنگام هنگامه ای به پا شد یک گربه به شرق دیگری به غرب آن یکی شمال و این یکی جنوب ...
این بار شیخ دستی بر پشت شاه زد و گفت: شهریارا ! یادت باشد اصالت گربه موش گرفتن است گرچه "تربیت" هم بسیار مهم است ولی"اصالت" مهم تر. یادت باشد با "تربیت" می توان گربه اهلی را رام و آرام کرد ولی هرگاه گربه موش را دید به اصل و "اصالت" خود بر می گردد.
نجار زندگی
پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند.
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد.
سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد، از او خواست تا به عنوان آخرین کار، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.
نجار در حالت رودربایستی، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود.
پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود. برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت، کار را تمام کرد.
او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد. صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد.
زمان تحویل کلید، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
نجار، یکه خورد و بسیار شرمنده شد.
در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود، لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بکار می برد و تمام مهارتی که در کار داشت برای ساخت آن بکار می برد. یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد.
این داستان ماست.
ما زندگیمان را میسازیم. هر روز میگذرد. گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم.
اما اگر چنین تصوری داشته باشیم، تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم.
فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم، دیگر ممکن نیست.
شما نجار زندگی خود هستید و روزها، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود.
یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود.
مراقب سلامتی خانه ای که برای زندگی خود می سازید باشید.
حکایت وقت رسیدن مرگ
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...
طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ...
مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ...
اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ...
مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ...
توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ...
مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ...
مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست
و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...
مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!
نتیجه اخلاقی : در همه حال منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم !
پیرمرد و بچه ها
این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد مختل شده بود. این بود که پیرمرد تصمیم گرفت کاری بکند. روز بعد که مدرسه تعطیل شد دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت: بچه ها! شما خیلی بامزه هستید از اینکه می بینم اینقدر بانشاط هستید خوشحالم من هم که به سن شما بودم همین کار را می کردم. حالا می خواهم لطفی در حق من بکنید من روزی 1000 تومن به شما می دهم که بیایید اینجا و همین کار را بکنید بچه ها خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند. تا آنکه چند روز بعد پیرمرد به آنها گفت: ببینید بچه ها متاسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمی توانم روزی 100 تومن بیشتر بهتون بدم. از نظر شما اشکالی نداره؟
بچه ها با تعجب و ناراحتی گفتند: صد تومن؟! اگه فکر می کنی به خاطر 100 تومن حاضریم این همه بطری و نوشابه و چیزهای دیگر را شوت کنیم کور خوندی ما نیستیم!
و از آن پس پیرمرد با آرامش در خانه جدیدش به زندگی ادامه داد.
فرصتی برای خودشناسی
پس آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند.
یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهینها تربیت شده و آماده شکار است.
اما نمیدانم چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخهای قرار داده تکان نخورده است.
این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند.
روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد.
صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است.
پادشاه دستور داد تا معجزهگر شاهین را نزد او بیاورند.
درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد.
پادشاه پرسید: تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟
کشاورز که ترسیده بود گفت:
سرورم، کار سادهای بود، من فقط شاخهای را که شاهین روی آن نشسته بود بریدم.
شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد.
گاهی لازم است برای بالا رفتن، شاخههای زیر پایمان را ببریم ...
چقدر به شاخههای زیر پایتان وابسته هستید؟
آیا تواناییها و استعدادهایتان را میشناسید؟
آیا هیچگاه جرات ریسک را به خود داده اید؟
ماجرای چوپان و مشاور
چوپان نگاهی به جوان تازه به دوران رسیده و نگاهی به رمه اش که به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد.
جوان، ماشین خود را در گوشه ای پارک کرد و کامپیوتر Notebook خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یک تلفن راه دور وصل کرد، وارد صفحه ی NASA روی اینترنت، جایی که میتوانست سیستم جستجوی ماهواره ای( GPS ) را فعال کند، شد. منطق? چراگاه را مشخص کرد، یک بانک اطلاعاتی با 60 صفح? کاربرگ Excel را به وجود آورد و فرمول پیچید? عملیاتی را وارد کامپیوتر کرد.
بالاخره 150 صفحه ی اطلاعات خروجی سیستم را توسط یک چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ کرد و آنگاه در حالی که آنها را به چوپان میداد، گفت: شما در اینجا دقیقا 1586 گوسفند داری.
چوپان گفت: درست است. حالا همینطور که قبلا توافق کردیم، میتوانی یکی از گوسفندها را ببری.
آنگاه به نظاره ی مرد جوان که مشغول انتخاب کردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبیلش بود، پرداخت. وقتی کار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او کرد و گفت: اگر من دقیقا به تو بگویم که چه کاره هستی، گوسفند مرا پس خواهی داد؟ مرد جوان پاسخ داد: آری، چرا که نه!
چوپان گفت: تو یک مشاور هستی.
مرد جوان گفت: راست میگویی، اما به من بگو که این را از کجا حدس زدی؟
چوپان پاسخ داد: کار ساده ای است. بدون اینکه کسی از تو خواسته باشد، به اینجا آمدی. برای پاسخ دادن به سوالی که خود من جواب آن را از قبل میدانستم، مزد خواستی. مضافا، اینکه هیچ چیز راجع به کسب و کار من نمیدانی، چون به جای گوسفند، سگ گله را برداشتی.
نامه آبراهام لینکلن به آموزگار پسرش
اگر می توانید، به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید. به او بگویید تعمق کند، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقیق شود. به گلهای درون باغچه و به زنبورها که در هوا پرواز می کنند، دقیق شود. به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود اما با تقلب به قبولی نرسد. به پسرم یاد بدهید با ملایم ها، ملایم و با گردن کشان، گردن کش باشد. به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد حتی اگر همه برخلاف او حرف بزنند.
به پسرم یاد بدهید که همه حرف ها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می رسد انتخاب کند. ارزش های زندگی را به پسرم آموزش دهید. اگر می توانید به پسرم یاد بدهید که در اوج اندوه تبسم کند. به او بیاموزید که از اشک ریختن خجالت نکشد. به او بیاموزید که می تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند، اما قیمت گذاری برای دل بی معناست. به او بگویید که تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می داند پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد.
در کار تدریس به پسرم ملایمت به خرج دهید، اما از او یک نازپرورده نسازید. بگذارید که او شجاع باشد، به او بیاموزید که به مردم اعتقاد داشته باشد. توقع زیادی است اما ببینید که چه می توانید بکنید، پسرم کودک کم سال بسیار خوبی است.
ابراهیم و آتش و گنجشک
از او پرسیدند: ای پرنده چه کار می کنی؟
پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی است و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم.
گفتند: ولی حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می توانی بیاوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد.
گفت: من شاید نتوانم آتش را خاموش کنم اما این آب را می آورم تا آن هنگام که خداوند از من پرسید وقتی که بنده ام را بدون گناه در آتش انداختند تو چه کردی؟
پاسخ دهم: هر آن چه را که از توانم بر می آمد ...
و خوشا به حال گنجشکان سرفراز