جملاتی که ویـتامیـن روح هستنـد
بنام خداوندی که داشتن او جبران همه نداشته های من است
ترجیح می دهم حقیقتی مرا آزار دهد، تا اینکه دروغی آرامم کند ...
تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی!
یکی دیروز و یکی فردا ...
خوبی بادبادک اینه که
میدونه زندگیش فقط به یک نخ نازک بنده
ولی بازم تو آسمون میرقصه و میخنده ...
با کسی زندگی کن که مجبور نباشی
یه عمر برای راضی نگه داشتنش فیلم بازی کنی ...
انسان مجموعه ای از آنچه که دارد نیست؛
بلکه انسان مجموعه ای است از آنچه که هنوز ندارد، اما می تواند داشته باشد!
مردمی که گل ها را دوست میدارند خود از آن گل ها دوست داشتنی ترند ...
تهمت مثل زغال است اگر نسوزاند سیاه می کند ...
چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است ...
دوره، دوره آدم هایی ست که همخواب هم می شوند
ولی هرگز خواب هم را نمی بینند ...
اگر گیاهان صدایی نداشته باشند
به معنای آن نیست که دردی ندارند ...
اگر میخواهی محال ترین اتفاق زندگیت رخ بدهد
باور محال بودنش را عوض کن ...
برنده می گوید مشکل است، اما ممکن
و بازنده می گوید ممکن است، اما مشکل ...
آن اندازه که ما خود را فریب می دهیم و گمراه می کنیم، هیچ دشمنی نمی تواند ...
حتی اگر بهترین فرد روی کره زمین هستید به خودتان مغرور نشوید
چون هیچ کس از شخصی که ادعا می کند خوشش نمی آید ...
من در رقابت با هیچکس جز خودم نمیباشم
هدف من مغلوب نمودن آخرین کاری است که انجام داده ام ...
"بیل گیتس"
تنها راه کشف ممکن ها، رفتن به ورای غیر ممکن ها است ...
"آرتور کلارک"
برای یاد گرفتن آنچه می خواستم بدانم احتیاج به پیری داشتم،
اکنون برای خوب به پا کردن آنچه که می دانم، احتیاج به جوانی دارم ...
"ژوبرت"
دوست تو کسی است که هرگاه کلمه "حق" از تو شنید، خشمناک نشود ...
بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می کوبد رونده باش
امید هیچ معجزه ای از مرده نیست، پس زنده باش ...
یادها فراموش نخواهند شد، حتی به اجبار
و دوستی ها ماندنی هستند، حتی با سکوت ...
دوستی کلام زیباییست که هرکس درکش کرد، ترکش نکند ...
زندگی قانون باورها و لیاقتهاست، همیشه باور داشته باش که لایق بهترین هایی ...
اگر مایلیم پیام عشق را بشنویم، بایستی خود نیز این پیام را ارسال کنیم ...
زندگی یعنی :
ناخواسته به دنیا آمدن
مخفیانه گریستن
دیوانه وار عشق ورزیدن
و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد، مردن ...
زن مانند شیشه ی ظریف و شکستنی است
هرگز توانایی مقاومت او را نیازمایید، زیرا ممکن است این شیشه ناگهان بشکند ...
آموختهام که هیچگاه نجابت و تواضع دیگران را به حساب حماقتشان نگذارم ...
پیروزی یعنی :
توانایی رفتن از یک شکست، به شکستی دیگر
بدون از دست دادن اشتیاق ...
مردم هرگز خوشبختی خود را نمیشناسند
اما خوشبختی دیگران همیشه در جلو دیدگان آنهاست ...
زندگی ارزش دویدن دارد، حتی با کفشهای پاره !
گلایه ها عیبی ندارد، کنایه هاست که ویران می کند.
یادمان باشد که "اعتماد" المثنی ندارد، پس لطفا گمش نکنیم.
یه قلب پاک از تمام مکانهای دیدنی جهان زیباتر است.
در زندگی باران نباش که فکر کنند خودت را با منت به شیشه میکوبی؛
ابر باش تا منتظرت باشند که بیایی
غم قفس به کنار
آنچه عقاب را پیر می کند
پرواز زاغهای بی سر و پاست ...
بهترین روزهایت را به کسانی هدیه کن
که بدترین روزها در کنارت بوده اند ...
دنبال واژه نباش؛ کلمات فریبمان میدهند
وقتی اولین حرف الفبا کلاه سرش میرود
فاتحه ی بقیه حروف را باید خواند ...
گاهی خداوند درها را قفل می کند و پنجره ها را می بندد
چه زیباست فکر کنیم طوفانی در راه است
و خداوند نمی خواهد آسیبی به ما برسد ...
نمی توان برگشت و آغاز خوبی داشت،
اما می توان شروع کرد و پایان خوبی داشت
یکی از محبوبترین وسیله های شهربازی ها چرخ و فلک است که خود به چندین بازی متفاوت تقسیم می شود. چرخ و فلک زنجیری یکی از شاخه های آن است که افراد باید روی صندلی های خود نشسته و به سرعت به دور یک ستون می چرخند.
این چرخ و فلک ها معمولا در ارتفاع خیلی زیادی از سطح زمینی نیستند چرا که روی زمین بسیار ترسناکند چه برسد به آنکه از سطح فاصله گرفته و ترسی چندین برابر را وارد بدن شما می کند. به همین دلیل تنها افراد با دل و جرات می توانند این دستگاه را در ارتفاع بالا سوار شوند.
به تازگی یک شهربازی در سوئد بلندترین چرخ و فلک زنجیری دنیا را افتتاح کرده است که کمتر کسی جرات سوار شدن روی آن را دارد. این چرخ و فلک 15 متر از زمین فاصله دارد و بر روی آن 12 صندلی قرار گرفته است. نکته جالب تر این است که نهایت سرعت این دستگاه به 80 کیلومتر در ساعت نیز می رسد.
رئیس پارک استکهلم می گوید ما برای آنکه بتوانیم یک جشن تولد باشکوه برای شهربازی برگزار کنیم تصمیم به ساخت و رونمایی از این دستگاه در سال جدید کردیم. پارک استکهلم امسال 130مین سالگرد تاسیسش را جشن گرفته است.
تولد روی درخت
خانم شیندز آخرین روزهای بارداریاش را میگذراند. یک روز مانند همیشه در منطقه روستاییاش در موزامبیک، مشغول انجام دادن کارهای روزمرهاش بود که ناگهان سیلی برقآسا از راه رسید و همه جا را فرا گرفت، سیلی که همراه خود تمساح هم آورد. او با دیدن تمساح تنها راه چارهاش را بالا رفتن از درختی دید و به سرعت خود را به بالای آن رساند تا سیل و موجودات وحشتناکش به او صدمهای نرسانند. زن بیچاره چهار روز بالای درخت بدون آب و خوراک باقی ماند و با مرگ دستوپنجه نرم میکرد. در این زمان هر لحظه برای شیندز به مانند یک قرن میگذشت و هیچکس نمیدانست که او بالای درخت میان انبوهی از آب گرفتار شده است. روز چهارم پس از جاری شدن سیل، دردی تمام وجود شیندز را فراگرفت. او میدانست که تا لحظاتی دیگر نوزادش به دنیا میآید، برای همین محکم به شاخههای درخت چسبید و پس از کمی تقلا دخترش رزیتا به دنیا آمد. شیندز بسیار خسته و درمانده بود و با خود میاندیشید که به پایان زندگیاش نزدیک است اما تولد نوزادش به او قدرت بیشتری بخشیده بود تا سرانجام هلیکوپتر امداد، آنها را روی شاخههای درخت پیدا کرد و نجاتشان داد.
تولد در مسابقه بوکس
پاملا واگتس 17 ساله خود را برای مسابقه بوکس مقابل حریفش آماده کرده بود و روز مسابقه قدم به رینگ گذاشت اما نمیدانست که هفتماهه باردار است. پس از اینکه روی رینگ ضربهای محکم به او وارد شد، ناگهان دچار درد شدید شد و در کمال تعجب، کودکی به دنیا آورد. همسر پاملا در گفتوگو با خبرنگاران گفت که او مدتی چاق و سنگین شده بود اما هرگز آنها تصور نمیکردند که قرار است پدر و مادر شوند.
تولد در رستوران
بیشتر مادرها ماهها انتظار میکشند تا کودکی به دنیا آورند اما دانیل میلر فقط چند دقیقه انتظار کشید! میلر مثل همیشه به رستورانی در نزدیکی محل کارش رفت و هنوز چند لحظهای نگذشته بود که او کمی احساس درد و ناراحتی کرد و رفته رفته حالش بد شد و به اتاق استراحت رفت. همکارش جینی که نگرانش شده بود به دنبالش رفت و جویای حالش شد. حال خانم میلر اصلا خوب نبود و دردی عجیب در ناحیه شکمش حس میکرد. مسلما یک درد عادی نبود. او همانطور از درد میلرزید که ناگهان دردهای شدید او در ناحیه شکم آغاز شد. جینی آنچه را که میدید نمیتوانست باور کند. میلر یک نوزاد به دنیا آورده بود و وی تا آن لحظه نمیدانست که دوستش باردار است. جینی با اورژانس تماس گرفت و امدادگران فورا میلر و نوزاد پسرش را که بعدها آستین نام گرفت به بیمارستان رساندند.
تولد در مترو
زن باردار وقتی روی سکوی متروی لندن منتظر قطار بود، درد زایمانش شروع شد. پزشکان امداد به سرعت در محل آماده شدند اما وقت کافی برای آنکه او را به بیمارستان برسانند وجود نداشت؛ بنابراین پزشکان خودشان دست به کار شدند و در اتاق سرپرست مترو، نوزاد را که دختر بود سالم به دنیا آوردند.
روزانه میلیونها نفر از متروی لندن استفاده میکنند و در تاریخ 125 ساله مترو لندن این زن دومین نفری بود که در آنجا فرزندی به دنیا آورد.
تولد در آسانسور
نینفا رامیرز هر لحظه منتظر تولد فرزندش بود. او آن روز وقتی اندکی درد احساس کرد به سرعت به شوهرش خبر داد تا او را به بیمارستان برساند. آرماندو اوتیز که قرار بود برای اولین بار پدر بشود، با عجله همسرش را به بیمارستان رساند اما پرستاران پس از معاینه گفتند که هنوز موقعش نرسیده است و بهتر است به خانه برگردند. آنها نیز به آپارتمانشان بازگشتند اما همین که قدم به آسانسور گذاشتند، نینفا فریادی از درد کشید و گفت بچهاش دارد متولد میشود. دیگر وقتی برای بردن او به بیمارستان نبود. آرماندو بسیار وحشت کرده بود و میترسید همسر و فرزندش را از دست بدهد اما وقتی کودکش را در آغوش گرفت و حال همسرش را مناسب دید، خیالش اندکی راحت شد. این بار او و نوزاد را با هم بیمارستان رساند. آرماندو بعدها این تجربه را که جالب میدانست، برای خبرنگاران تعریف کرد.
تولد در خط پایان
امبر میلر دونده دوی ماراتن، کودک دومش را باردار بود و 32 هفته از بارداریاش میگذشت که نتوانست از مسابقه ماراتن شیکاگو صرفنظر کند و باوجود بارداری، قدم به روی خط شروع مسابقه گذاشت و 6 ساعت و 25 دقیقه و 15 ثانیه دوید!
او توانست به خط پایان برسد و اگرچه بهترین رکورد او محسوب نمیشد اما با این حال خوشحال بود که توانسته رکورد شوهرش را بزند. در پایان مسابقه او خوشحال از این موفقیت، یک گاز به ساندویچش زد که ناگهان دلدرد شدیدی به جانش افتاد و قبل از اینکه بفهمد چه شده و مجال رفتن به بیمارستان پیدا کند، دخترش به دنیا آمد.