باید دامداری ات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدربازدید کنم." دامدار، با اشاره به بخشی از مرتع ، می گوید:
"باشه، ولی اونجا نرو.". مامور فریاد می زنه:"آقا! من از طرف دولت فدرال اختیار دارم." بعد هم دستش را می برد و از جیب پشتش نشان خود را بیرون می کشد و با افتخار نشان دامدار می دهد و اضافه می کند:
"اینو می بینی؟ این نشان به این معناست که من اجازه دارم هرجا دلم می خواد برم..در هر منطقه یی...
بدون پرسش و پاسخ. حالی ات شد؟ میفهمی؟"
دامدار محترمانه سری تکان می دهد، پوزش می خواهد و دنبال کارش می رود
کمی بعد، دامدار پیر فریادهای بلند می شنود و می بیند که ماموراز ترس گاو بزرگ وحشی که هرلحظه به او نزدیک تر می شود، دوان دوان فرار می کند.
به نظر می رسد که مامور راه فراری ندارد و قبل از این که به منطقه ی امن برسد، گرفتار شاخ گاو خواهد شد. دامدار لوازمش را پرت میکند، باسرعت خود را به نرده ها می رساند واز ته دل فریاد می کشد:" نشان. نشانت را نشانش بده !"
زندگی کوچه سبزی است میان دل دشت که در آن عشق مهم است و گذشت. زندگی بوسه تلخی است روی لب گل که زترس چیدن می دهد بر بلبل. زندگی رهروای از خاطره هاست که در آن عمق وجودت پیداست. زندگی راه درازیست با مقصد دور که سرانجام رود لانه گور. زندگی ریل عبور از دنیاست زندگی پرده ای بر ظاهر هاست. زندگی قطره اشکیست در چشم غریب زندگی کوه بلندیست با راه عجیب. زندگی مزرعه خوبی هاست زندگی راه رسیدن به خداست... زندگیتون پر از عشق ، پر از خوبی ، پر از حضور خدا ?????? ?????? ????????????
زندگی کوچه سبزی است میان دل دشت که در آن عشق مهم است و گذشت. زندگی بوسه تلخی است روی لب گل که زترس چیدن می دهد بر بلبل. زندگی رهروای از خاطره هاست که در آن عمق وجودت پیداست. زندگی راه درازیست با مقصد دور که سرانجام رود لانه گور. زندگی ریل عبور از دنیاست زندگی پرده ای بر ظاهر هاست. زندگی قطره اشکیست در چشم غریب زندگی کوه بلندیست با راه عجیب. زندگی مزرعه خوبی هاست زندگی راه رسیدن به خداست... زندگیتون پر از عشق ، پر از خوبی ، پر از حضور خدا ?????? ?????? ????????????
نگاهی به نحوه شهادت امام صادق علیه السلام؟
امام در سالهای آخر عمر خود شدیداً لاغر و ضعیف شده بود و به تعبیر یکی از افرادی که امام را درآن روزگار دیده بود از او چیزی نمانده بود جز سرش، کنایه ازاینکه بدن کاملاً فرسوده ونحیف شده بود. سراسرزندگیش به دشواری وسختی ورنج آفرینی گذشته بود. ودرسالهای آخر عمربر میزان محدودیت واحضار وتهدید او اضافه می شد که این خود بر خستگی ورنجش می افزود.روزی منصور به وزیر دربارش « ربیع » گفت همین اکنون جعفربن محمد (امام صادق( علیه السلام)) رادراینجا حاضر کن .ربیع فرمان منصور را اجرا کرد حضرت صادق( علیه السلام) را احضار نمود، منصور باکمال خشم و تندی به آنحضرت رو کرد وگفت:« خدامرا بکشد اگر تو رانکشم آیا درمورد سلطنت من اشکال تراشی می کنی ؟»امام: آنکس که چنین خبری به تو داده دروغگو است ...
ربیع میگوید: امام صادق( علیه السلام) رادیدم هنگام ورود لبهایش حرکت می کند، وقتی که کنارمنصور نشست، لبهایش حرکت می کرد ولحظه به لحظه ازخشم منصور کمتر می شد .وقتی که امام صادق( علیه السلام) ازنزد منصور رفت، پشت سرامام رفتم وبه اوعرض کردم:وقتی که شما وارد برمنصور شدید منصور نسبت به شما بسیار خشمگین بود ولی وقتی که نزد او آمدی ولبهای تو حرکت کرد خشم او کم شد شما لبهایتان را به چه چیز حرکت می دادی ؟امام صادق( علیه السلام) فرمود : لبهایم رابه دعای جدم امام حسین ( علیه السلام) حرکت می دادم وآن دعا این است :یا عُدَّتی عِندَ شِدَّتی وَیا غَوثِی عِندَ کُربَتی اَحرِسنِی بِعَینِکَ الَّتی لا تَنامُ وَاکَنِفنِی بِِرُکنِکَ الذَّی لایُرام« ای نیرو بخش من هنگام دشواریهایم وای پناه من هنگام اندوهم به چشمت که نخوابد مرا حفظ کن ومرا درسایه رکن استوار وخلل ناپذیرت قراربده »
آتش کشیدن خانه امام صادق(علیه السلام)
مفضّل بن عمر می گوید: منصور دوانیقی برای فرماندار مکه ومدینه حسن بن زید پیام داد: خانه جعفر بن محمد ( امام صادق (ع) را بسوزان، اواین دستوررا اجرا کرد وخانه امام صادق( علیه السلام) را سوزانید که آتش آن تا به راهرو خانه سرایت کرد، امام صادق ( علیه السلام) آمد ومیان آتش گام برمی داشت ومی فرمود : اَنَا بنُ اَعراقِ الثَّری اَنا بنُ اِبراهِیمَ خَلیلِ اللهِ
« منم فرزند اسماعیل که فرزندانش مانند رگ وریشه دراطراف زمین پراکنده اند منم فرزند ابراهیم خلیل خدا( که آتش نمرود براو سرد وسلامت شد )»
برنامه قتل امام صادق (علیه السلام)
سرانجام منصور نتوانست پیشرفت امام را ببیند و عظمت او را تحمل نماید. طرح قتل او را از طریق مسموم کردن تهیه نمود.این نکته راناگفته نگذاریم که بنی عباس درس مسموم کردن امامان رااز پیشوایان راستین خود، یعنی بنی امیه آموختند. معاویه بارها گفته بود خداوند ازعسل لشکریانی دارد و.. که غرض عسل مسموم بود که به خورد دشمنان خود میداد.منصور توسط والی خود درمدینه امام را با انگور زهرآلود به شهادت رساند وبعد حیله گرانه به گریه وزاری وعزاداری او پرداخت. اینکه درامر شهادت امام، منصور دست داشته جای شکی برای ما نیست، زیرا که خود بارها گفته بود که او چون استخوانی درگلویم گیر کرده است.شاید منصور جداً وقلباً دوست نداشت امام رابکشد ولی چه می توان کرد که مقام است وسلطنت، پست است وموقعیت. مگر هرکسی میتواند ازآن بگذرد؟ امرشهادت او را توسط منصور، برخی چون ابوزهره انکار کرد ه اند، بدلیل ابراز تأسف منصور ازمرگ او وهم گفته اند که این امر خلاف تحکیم پایه های حکومت او بود. دیگران هم همین افکار راداشته اند ویا برخی دیگر ازآن به تردید یاد کرده اند. ولی باتوجه به سابقه برخورد واحضار وتهدید منصور، وبا توجه به اعمال زمامداران پس از او معلوم می شود بنی عباس چون بنی امیه درخط امام کشی بودند وآنها شش تن ازامامان ما را مسموم کرده اند. آری او پس از قتل امام ابراز تأسف هم کرد وآن مصلحتی بود.
پدر والا ترین فردِ زمین است
پدر نوری زِ ربّ العالمین است
پدر از رنج دنیا پیر و خسته
پدر دستش زِ زحمت پینه بسته
پدر در درد و در درمان شریک است
پدر نیکو تر از هر فعل نیک است
پدر حیف است ؛ گوییدش فرشته
فرشته خُلقش از قبلاً نوشته
پدر غمخوارِ فرزند و عیال است
زِ ایثار و زِ نیکی بی مثال است
یادِش بخیر اون روزای قدیمی
مردمِ پاک و ساده و صمیمی
یادِش بخیر کوچه های تو در تو
آدمای نجیب و خوب و کم رو
یادِش بخیر خونه های کاگلی
صداقت و رفاقت و همدلی
یادِش بخیر عطر گلای سنجد
نونِ پر از خشخاش و نون کنجد
یادش بخیر قنات و چشمه ساران
پونه و جوی آب و بوی باران
یادِش بخیر برنجک و گندمک
تنقّلاتِ ساده و با نمک
یادِش بخیر کوچه ی بن بستِ ما
همسایه های خوب و یکدستِ ما
یادش بخیر خونه ی مادر بزرگ
قصه ی دلنشین خرگوش و گرگ
یادش بخیر زندگیای ساده
بی کلک و یه رنگ و بی افاده
یادش بخیر نوای زنبورک ها
سکوت شب صدای جیر جیرک ها
حیفه خوشی ها مال دیروز ماست
دیروزمون بهترِ امروزِ ماست
الهی کن به من گاهی نگاهی
نیفتم تا که از راهی به چاهی
الهی رحمتت را شاملم کن
کمالم ده کمم خود کاملم کن
الهی خواهم از تو قدر کاهی
ز اَجرو آبروی من نکاهی
که من چشم امیدم نیست بر غیر
مقدر کن برای بنده ات خیر