سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

لیله الرغائب(شب آرزوها) اولین شب جمعه ماه رجب است که برای آن اعمال و فضایل بسیاری نقل کرده اند که از آن جمله می توان به روزه پنجشنبه و استغفار زیاد اشاره کرد.
شب جمعه اوّل ماه رجب را لیلة الرَّغائب مى ‏گویند و از براى آن عملى از حضرت رسول‏صلى الله علیه وآله وارد شده با فضیلت بسیار که سیّد در اقبال و علّامه در اجازه بنى زهره نقل کرده‏اند از جمله فضیلت او آنکه گناهان بسیار بسبب او آمرزیده شود و آنکه هر که این نماز را بگذارد چون شب اوّل قبر او شود حقّ تعالى بفرستد ثواب این نماز را بسوى او به نیکوتر صورتى با روى گشاده و درخشان و زبان فصیح.
پس با وى گوید اى حبیب من بشارت باد تو را که نجات یافتى از هر شدّت و سختى گوید تو کیستى بخدا سوگند که من روئى بهتر از روى تو ندیدم و کلامى شیرینتر از کلام تو نشنیده‏ام و بوئى بهتر از بوى تو نبوئیدم گوید من ثواب آن نمازم که در فلان شب از فلان ماه از فلان سال بجا آوردى آمدم امشب بنزد تو تا حقّ تو را ادا کنم و مونس تنهائى تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دمیده شود من سایه بر سر تو خواهم افکند.

در عرصه قیامت پس خوشحال باش که خیر از تو معدوم نخواهد شد هرگز و کیفیت آن چنان است که روز پنجشنبه اوّل آن ماه را روزه میدارى چون شب جمعه داخل شود ما بین نماز مغرب و عشاء دوازده رکعت نماز مى‏ گذارى هر دو رکعت به یک سلام و در هر رکعت از آن یک مرتبه حمد و سه مرتبه اِنَّا اَنْزَلْناهُ و دوازده مرتبه قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ مى ‏خوانى و چون فارغ شدى از نماز هفتاد مرتبه مى‏گوئى اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ النَّبِىِّ الْأُمِّىِّ وَعَلى‏ آلِهِ پس به سجده مى‏روى و هفتاد مرتبه مى‏ گوئى سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَالرُّوحِ پس‏سر ازسجده برمیدارى وهفتاد مرتبه مى‏ گوئى رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَتَجاوَزْ عَمَّا تَعْلَمُ اِنَّکَ اَنْتَ الْعَلِىُّ الأَعْظَمُ پس باز به سجده مى‏ روى و هفتاد مرتبه مى‏گوئى سُبُّوحٌ قُدّوُسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَالرُّوحِ پس حاجت خود را مى‏طلبى که انشاءاللَّه برآورده خواهد شد.






تاریخ : پنج شنبه 94/2/3 | 12:21 عصر | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()

جزین یادش بخیر

جزین  شهر خاطره های دور ...

روزگار کودکی و فصل باران در جزین یادش بخیر
موسم و فصل بهاران درجزین یادش بخیر

یاد دورانی که خشکسالی نبود در شهر ما
شرشر آب و صفای چشمه ساران در جزین یادش بخیر

چشمه ها پر آب و رود جاری و صحرا لاله زار
خاطرات کودکی و شعر باران یادش بخیر

می پریدیم از سر جو همچو طفل گیلکی

دور می گشتیم زخانه زیر باران درجزین یادش بخیر

نهرها جاری هوا خوب ودرختان پر ثمر
برکه ها سر شار آب از جویباران درجزین یادش بخیر

درختان میوه وه چه زیبا بود و سر سبز و قشنگ

عصر ها و باد و رقص شاخساران درجزین یادش بخیر

هر طرف رو می نمودی چشمه بود و آب و سر سبزی و گل
برکه آب و شنای نونهالان درجزین یادش بخیر

از فراز تپه ها بس دیدنی و باصفا بود شهر ما
راه رفتن در میان سبزه زاران درجزین یادش بخیر

کوه شب همچون گلستان بر فراز شهر ما
معدن جود و کرم بود طی دوران درجزین یادش بخیر
روزگاری خوان نعمت بود جزین از هر نظر
گندم و میوه بود فراو ان در جزین یادش بخیر

رزق مردم بسته بر لطف خدا بود وتلاش بی دریغ
همت و عزم وتکاپوی جوانان درجزین یادش بخیر

نان گندم ماست و خرما با پیاز و هومشه
سادگی سفره و لطف فراوان در جزین یادش بخیر

خرمن و مشتو وپفتل هیخ و مشک و شیر پری

وحدت و همبستگی در جمع یاران در جزین یادش بخیر

فصل سرما دور کادونگ خانه های کاهگلی

غل غل پاتیل خندل قصه مادر بزرگان درجزین یادش بخیر

موج می زد زندگی هر صبح زود در کوچه ها
بوی نان گرم  صبحگاهان در جزین یادش بخیر

خواب صبح معنا نداشت حتی برای کودکان

قد قدمرغ و خروس و جنب و جوش دامداران در جزین یادش بخیر






تاریخ : پنج شنبه 94/2/3 | 11:42 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()

منبع:تون-جزین

جزین  شهر خاطره های دور ...






تاریخ : چهارشنبه 94/2/2 | 10:43 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()

منبع:تون-جزین






تاریخ : چهارشنبه 94/2/2 | 10:32 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()

جزینهم مانند همه ی اجتماعات شهری  برای در امان بودن از هجوم افراد  متجاوز برای خود حصار و برج و بارو داشته است از بیش از دو قرن پیش آثاری از چهار برج در قسمت های مختلف آبادی وجود داشته است که هنوز می توان نشانه هایی از آن را پیدا کرد ...  اقوام و گروه هایی از جنوب وحوالی فارس  و نیز از شمال خراسان به امید غارت  اندوخته های کشاورزی مردم مثل جو گند م  ارزن و سایر محصولات کشاورزی به گزین می آمدند و این هجوم ها به سال های (قبل از یک هزار و دویست پنجاه هجری شمسی ) بر می گردد یکی از برج ها در ابتدای خیابان اصلی روستا (قسمت قدیمی ) بود که اکنون اثری از آن نیست دیوار های بلندی هم چهار برج را در چهار گوشه ی آبادی به هم پیوند  می داده است  که کمتر اثری از آن باقی است در بعضی از بناهای موجود در ساختمان های قدیمی  که هنوز با قی مانده است در کنار ایوان ها و دیوار های پشت بام ها  اهالی دیوار های کاذب درست می کرده اند و در آن دسترنج کشاورزی خود را برای در امان ماندن از غارت مخفی می کرد ه اند برج ها با دیوار های بلند دشمن را مدت ها در انتظار نگاه می داشت (سر کال )قسمت غرب روستا و کمی پایین تر مسجد کوچک اوبلوک (او برک )! که یک چهار گوشه ی کوچک همراه با سقفی گنبدی شکل داشت ولی اکنون سقف آن وجود ندارد و فقط ایوان کوچک آن باقی مانده است در باره ی این بنا تصویر در مطالب ونوشته های  آینده می آید   محل یکی از برج های دیگر بود در مسجد یاد شده علاوه بر اینکه محل بر پای داشتن نماز بود  میر آب ها جمع می شدند و حساب آب و تقسیم آن را برای زمین های کشاورزی مدیریت می کردند برج معروف دیگری هم در قسمت جنوب شرقی روستا همان جایی که را ه اصلی به سمت زمین های کشاورزی می باشد قرار داشت و تا سال های نه چندان دور یعنی (پنجاه سال پیش ) در ب بزرگ وبلند آن وجود داشت ( که برای جلو گیری از ورود احشام  که در داخل آبادی رها بودند ) به طرف زمین های کشاورزی  آنرا می بستند  ... در تصویر مشاهده شده ی در بالا دو ظرف مسی دیده میشود که همان ابزار های ساده ولی دقیق (میر آب ) ها برای نگاه داشتن زمان ( آب بری)می باشدمنبع:تون-جزین






تاریخ : چهارشنبه 94/2/2 | 10:31 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()






تاریخ : چهارشنبه 94/2/2 | 7:27 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()

 

  داستان زیبای بزرگی  

          

پسر ده ساله ای وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست.خدمتکار برای سفارش گرفتن به سراغش رفت. پسر پرسید : بستنی شکلاتی چند است؟خدمتکار گفت 50 سنت ، پسرک پول خردهایش را شمرد و بعد پرسید بستنی معمولی چند است؟ خدمتکار با توجه به اینکه تمام میزها پر شده بود و عده ای نیز بیرون کافی شاپ منتظر بودند با بی حوصلگی گفت 25 سنت .پسر گفت برای من بستنی معمولی بیاورید.خدمتکار یک بستنی آورد و صورتحساب را به پسرک داد و رفت.

پسر بستنی را تمام کرد و صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوق پرداخت کرد و رفت .هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت ؛پسر بچه در روی میز در کنار بشقاب خالی 15 سنت انعام گذاشته بود در صورتیکه میتوانست یک بستنی شکلاتی بخرد!!

آری شکسپیر زیبا میگوید:

بعضی بزرگ زاده شده اند ؛

بعضی بزرگی را بدست می آورند ؛

و بعضی بزرگی را بی آنکه بخواهند دارند ...






تاریخ : سه شنبه 94/2/1 | 7:23 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
<      1   2      
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • بی بی مارکت
  • ttp://www.bachehayeghalam.ir/sitefiles/bgh_sound_player.php">